
«در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود». انجیل یوحنا، باب اول
همه چیز از کلمات آغاز میشود، کلامی که به بیان دریدا، همزمان هم منطق، هم معنا و هم خدا یا لوگوس است. اما این کلام بناست چه جهانی با چه مختصاتی بر بسازد؟ این جهان چه ابژههایی را به درون قاب و لنز خود میکشد و چه ابژههایی را در مقام دگربودگی (otherness) به خارج از قاب میراند؟ دریدا مفهوم لوگوس را با مفهوم فالوگوسنتریسم که مفهومی ریشه گرفته از اندیشه لاکانی – فرویدی است ترکیب میکند و در آن ایده مطلق بودن معنا و پدر آغازین مذکر را در میآمیزد تا آنها را به موازات یکدیگر تحلیل کند. لذا از همین آغاز مشخص است که کلام به اتکای فالوسمحوری تاریخیِ خود، کثرتی از جهانهای ممکن و بالقوگیها را مسکوت گذاشته است. اما جهان نوشتار زنانه به اتکای نوعی کژنگریستن، تلی از تصاویر و ایماژهای متکثر و دگرگون را پیش روی ما میگذارد که در ذیل منطق فالوگوسنتریک مدفون شده بودند. کتاب شعرِ «این پنجره به کل جهان مشکوک است» نیز نمونههایی از گسست از جهان سرد و یخزدهی سلسله مراتبساز، «معقول» و نمادین فالوسمحور است. جهان «مردانهای» که با برساختن دوگانههایی همانند درد/لذت، زندگی/مرگ، زیبایی/زشتی و … متافیزیکی مبتنی بر ارجحیت یک وجه تقابل بر وجهی دیگر برمیسازد. اما این جهان نوشتاری به شکل عام در ادبیات و به شکل خاص در کتاب شعر مورد بررسی، چگونه جهانی است و چه رانهای آن را به پیش میراند؟
همانگونه که کریستوا در کتاب «انقلاب در زبان شاعرانه» (La Révolution du langage poétique) میگوید، معنا صرفاً با دلالت صریح و با کلماتی که صریحاً به اندیشهها و اشیاء دلالت میکنند ساخته نمیشود. معنا تا حد زیادی از طریق جنبههای عاطفی و شاعرانه متون نیز ساخته میشود. به اعتقاد کریستوا، هر نظریهای درباره زبان، نظریهای دربارهی سخنگو نیز هست. وی زبان را به عنوان یک فرایند دلالتی پویا در نظر میگیرد و بر این باور است که: «نیروی زبان یک رانهی حیاتی است که به زبان منتقل شده است. دلالت همچون تزریق زندگی در زبان است.» تمایزی که کریستاوا بین امر نشانهشناختی (semiotic) و امر نمادین (symbolic) میگذارد به تبیین این موضوع کمک میکند. وی از ادبیات آوانگارد برای این قضیه کمک میگیرد. به زعم وی، در این نوع ادبی به دلیل تهاجم رانههای پیشانمادین به ساحت عقلانی متن، انسجام فرمال متن به تزلزل میافتد و در آن سوژه دیگر نه منبع معنا، بلکه توپوس (جایگاه معنا) میشود و از این حیث متن واجد گشودگی و دینامیزمی مضاعف میشود (چیزی که بارت از آن به لذت متن تعبیر میکند). در یکی از رباعیهای «این پنجره به کل جهان مشکوک است» میبینیم که شاعر با درآمیختن لذت/درد، متناظر با آن مرگ/زندگی، به سویهای از امر نشانهای دست مییابد که به فرآیندهای اولیهی پیشاادیپی ارجاع میدهد؛ ساحتی که آمیختگی و کثرت درونماندگار همهی عواطف در جریان است و به نوعی درد هم منشاء حیات و «شدن» میشود.
از لذتِ درد، دردِ لذت، داغم
خون میچکد از صاعقهی شلاقم
افتاد زمین و «دوستت دارم» گفت
گلدان شکستهی دلت از طاقم

درست همانطور که رانههای بدنی به درون معنا راه مییابند، منطق معنا هم درون مادیت بدن فعال است. این یکسانیها و تفاوتهای بدنی توسط تن مادرانه قبل از تولد و خود مادر در زمان زایش تنظیم شدهاند. کریستوا میگوید که یک قاعده یا قانون مادرانه هست که از پیش قانون پدر را که روانکاوی فرویدی وجودش را برای معنا ضروری شمرده است ترسیم میکند. بدین ترتیب، قاعده یا دستور و قوانین زبان از پیش در سطح ماده فعالاند و فعلیت مداوم این سطح چیزی است که وجه رادیکال و رهاییبخش متن را با اعادهی سکسوالیتههای متکثر و نشاندن بدن ساد در کنار بدن کانت تضمین میکند. در واقع، این سکسوالیتههای متعدد در نوشتار زنانه با برداشتن تقابلها، حتی رانههای سادومازوخیستی را که در ذیل روانکاوی ادیپی چنان قسمی در نهانشان طرد میکنند به صحنه میآورد و ابایی از آشکارگی آن به مثابه یکی از کیفیتهای وجودی سوژه ندارد. این رانهی رهاییبخش قید و بندهای حاصل از جهان سلسله مراتبساز را به نفع قسمی انقیادزدایی (déassujettissement) به تعبیر فوکو پیش میبرد و حدود تجربهی شاعر را به نسبت جهان فراختر میکند. در رباعی زیر شاعر به اتکای ظن رادیکال خود زنجیرهای عقلانیت سرد و منقاد کننده را از هم میگسلد تا منتهیالیه تجربهی جنون و لذت را به ساحت سوژه بکشاند:
دیوانگی از پارگی زنجیری
عاقل شدن از سوءظن تفسیری
لذت ببر از عشق تماشایی خویش
با آینه… ارضا شدنی تصویری
همچنین بر اساس آرای دلوز و گاتاری میتوانیم به اتکای مفاهیم کلیدی دیگری همچون ریزوم و بدن بدون اندام به برخی دیگر از جنبههای این کتاب شعر بپردازیم. ریزوم به عنوان یک مدل جایگزین برای ساختار درختی، نمایانگر شبکهای از ارتباطات غیر خطی و پویاست. نوشتار زنانه در این نگاه به عنوان یک ریزوم عمل میکند که از قوانین منطق دوگانه و سلسله مراتبی تبعیت نمیکند. بدن بدون اندام نیز به عنوان یک حالت ایدهآل، جایی است که بدن از قید و بندهای هویت ثابت و سازمانیافته رها میشود و به یک جریان مداوم تبدیل میشود. نوشتار زنانه با خلق بدن بدون اندام در متن به خواننده اجازه میدهد تا تجربهای چندحسی و چندلایه داشته باشد. تولید معنا در نوشتار زنانه بر اساس دیدگاه دلوز و گاتاری فرایندی است که در آن معنا به صورت مداوم تولید و بازتولید میشود. خواننده با تعامل با متن به بخشی از این فرایند تبدیل میشود و معانی جدیدی را خلق میکند. این امر به معنای شکستن سلطهی معناهای ثابت و از پیش تعیین شده است. همانگونه که شاعر در یکی از رباعیهای خود این بسگانگی (multiplicity) رهاییبخش و این بدن بدون ثقل و بدون اندام را به شادمانهترین شکل ممکن پیش میگذارد و در سودای یک وحدت خیالی و سلطهآمیز نیست.
در کثرت این همه صدا خوشبخت است
هم روی زمین و هم هوا خوشبخت است
جمعش نکنی که هر کجا خوشبخت است
هر تکهی من جدا جدا خوشبخت است

تکههای جدا جدا در این شعر یادآور میل شیزوفرنیک دلوزی است. از منظر دلوز، تنها انسان شیزوفرن میتواند از این حصار بستهی قواعد و هنجارهای مسلط خارج شود و مفاهیمی نو ابداع کند. شیزوفرن کنایه از فردی است که خود را در چارچوبهای بسته محصور نمیکند و در برابر ادیپ مقاومت میکند. انسان شیزوفرن همواره میان دو قلمرو میل منجمد و ایستا و میل زایا و هنجارشکن در نوسان است. شخصیت شیزوفرنیک ذهنیت خویش را از قید واقعیتهای بورژوایی و خودسرکوبکننده و محدودیتهای ناشی از فراخود رها میکند و دامهایی را که ادیپ برای او گسترده است کنار میزند. به عبارت دیگر، فرایند شیزوفرنیک دارای خصلتی مرکزگریز است. به عبارت دیگر، میل شیزوفرنیک در این شعر از ساحت امر هنجارین قلمروزدایی میکند و میل خود را در قلمرویی متکثرتر بازقلمروگذاری میکند.
از سوی دیگر، اطهری در این اشعار با ایجاد شکاف در منطق اجماع به تعبیر رانسیر، شکستن دوگانهپنداریهای مرسوم، شکستن اصول بازنمایی و عرضهی ابژههای نامعمول به سیاستورزی و بازتوزیع نقشها و هویتها میپردازد. در دیدگاه رانسیر، جهان امور مستقر (اینکه هویت چیزها چگونه باشد، ابژهها و سوژهها چگونه مستقر و توزیع شدهاند و زمان و مکان چگونه تعین یافتهاند) را پلیس میداند و به هم ریختن و بازتوزیع و بازپیکربندی روابط و ابژهها و سوژهها را در ذیل سیاست رهاییبخش معرفی میکند. این شکلهای کنش در ادبیات و فرهنگ، به دنبال نوعی جهتیابی مجدد فضای ادراکی عام و اختلال در نظم عرفی هستند. بنابراین، عمل رهاییبخشی که از پیوند سیاست و استتیک به دست میآید، فاصله گرفتن از تجربهی زیستهی فعلی است که همزمان به نزدیک شدن و خلق تجربهای جدید میانجامد. در رباعی زیر نیز میبینیم که شاعر با بازپیکربندی جایگاههای سوژگی و ابژگی زنانه و مردانه، امور حسی خود را به شکل متفاوتی با جهان عرفی و به قول رانسیر پلیس انجام میدهد. رانسیر این عمل را بازتوزیع محسوسات مینامد که با خرد کردن کلیت از طریق برجسته کردن شکافها و اختلافها همراه است.
این سرِ زنِ عصیانزده، آن سرِ یک مرد
افتاده تمام پیکرش بر یک مرد
هربار فرورفتن او در یک زن
این بار فرورفتن زن در یک مرد
بنابراین، کتاب شعر «این پنجره به کل جهان مشکوک است» با برجستهسازی امر نشانهای مربوط به سوبژکتیویتهی زنانه در اکثر رباعیات خود توانسته است به تجربهای از قلمروزدایی در ساحت زبان و تجربهگری در ساحت نوشتار دست یابد که در مقابل جهان سلسله مراتبساز و دوگانهانگار مسلط، ایماژهای درخشانی به گشودگی و بسگانگی تجربه و «بودن» دست پیدا کند. این اشعار با چشم دوختن در چشم سوپرایگوی جمعی به دنبال بازتوزیع مجدد محسوسات و بازپیکربندی تجربهی خود از جهان سلب و سخت پیرامون است. پنجرهای که شاعر به جهان باز کرده است، گرچه رو به اقلیم رمانتیک شعرای کلاسیک باز نمیشود و سعی دارد بودلروار از خلال تیرگیها عبور کند و تجربهی زیباشناسانهی خود را از آن بیان کند، اما چشمانداز دیگری نیز پیش مینهد تا به میانجی شک و تردید بنیادین، جهانی یکه و از آن خود بر بسازد.