«شهر در شب» نوشته منا میرزایی روایتی درونی از زنیست که با تشخیص خطر ابتلا به سرطان بر سر یک دوراهی قرار میگیرد: انجام عمل جراحی برای کاهش خطر ابتلا به بیماری مهلک و در نتیجه از دست دادن بخشی از زنانگیاش، یا خطر را پذیرفتن و امیدوار بودن به آیندهای نامعلوم. چنین است که راوی داستان درگیر یک کشمکش درونی عمیق میشود. از یک سو، ترس از مرگ و بیماری او را به سمت انجام عمل جراحی سوق میدهد، از سوی دیگر، واهمهی از دست دادن هویت زنانه و لذتهای زندگی، او را مردد میکند. این زن که دانشآموخته و مستقل است در طول داستان با سؤالات مهمی درباره زندگی، مرگ، بدن و روابط انسانی مواجه میشود و تلاش میکند به پاسخهای آنها برسد. رادیو زمانه (+) با حضور منا میرزایی، نویسنده و باهار مومنی، نویسنده و مدرس ادبیات خلاق میزگردی درباره این داستان برگزار کرده است.
منا میرزایی درباره اینکه مبنای او در نوشتن این داستان تخیل یا تجربه بوده است، میگوید:
«برای من اصل بر تخیل است و در داستان، خاطره نمینویسم. معتقدم حتی در خاطرهنویسی (memoir) هم اثرگذاری متن جایی بیشتر میشود که وزن تخیل از خاطره بیشتر باشد. اما نویسنده قطعاً از تجربیات، خواندهها، دیدهها و شنیدههایش جدا نیست. در داستانهای من اغلب تجربه شخصی، در ساخت صحنهها ظهور میکند. مثلاً من در مریلند یک سوشیبار محبوب دارم. یک سرآشپز خیلی ژاپنی هم در سفر به کلرادو دیدهام که واقعاً صاف از ژاپن آمده بود دنور. از ترکیب این دو موضوع، صحنه رستوران در داستان «شهر در شب» ساخته شد اما مابقی اتفاقات آن صحنه، همه تخیل است.»
او در ادامه درباره هدف و انگیزه و مشوقاش در نوشتن این داستان میافزاید:
«اینکه چطور شد این داستان را نوشتم برمیگردد به یک سؤال اساسی و شاید تکراری که همیشه در ذهن دارم. اینکه طول زندگی مهمتر است یا عرض آن. فوت کردن شمع تولد هشتاد سالگی مهمتر است یا حسی که هر شب یک لحظه قبل از خواب با مرور روزمان تجربه میکنیم؟ از طرفی، با وجود بحثهای گسترده، ابعاد زندگی زن ایرانی دایاسپورا هم هنوز ناشناخته است. به همین دلیل این سؤال را در دنیای چنین زنی مطرح کردم.»
یکی از ویژگیهای «شهر در شب» این است که خواننده به آسانی با دنیای داستان ارتباط برقرار میکند و به اشتراک در تجربه با شخصیتهای این داستان میرسد. میرزایی در ادامه میزگرد زمانه میگوید:
«هر چقدر هم که جهان پیچیده باشد و انسان لایههای عمیقتری از خودش را کشف کند، همه ما میل به جاودانگی داریم و دوست داریم دوست داشته شویم و همه ما هر روز این میل و نیاز را زندگی میکنیم. بخش پررنگ و جذاب ماجرا برای من تجربه جزییات زندگی است. همین روزمرههای به ظاهر ساده که آجرهای بنای عمر ما را میسازند.»
او در ادامه درباره نوشتار زنانه میگوید:
«تن انسان خصوصا تن زن هم در ادبیات جهان عنصر آشنایی ست. به شخصه اصراری به نوشتار و تصویرسازیهای زنانه ندارم، اما فکر میکنم حالا در جایی هستیم که دیگر زن، بدنش، احساسات و عواطفش در پستو نیست و میتوانیم آن را به عنوان عناصر داستانی هم وارد داستان کنیم. انتخاب تن زن و نیاز جنسی در این داستان به عنوان عناصر اصلی، این امکان را به من میداد که این شخصیت را با خود واقعیاش مواجه کنم. جایی که جز او هیچ کس نیست و تنها خود او باید انتخاب کند و تعریفش را از زندگی ارائه دهد. عدم رضایت جنسی، جز در ذهن زن، هیچ جا نمودی پیدا نمیکند. جامعه هرگز نخواهد فهمید و اصلا برایش اهمیتی هم ندارد، کار و زندگی و روابطش از این فقدان متاثر نخواهد شد، و حتی همسرش که نزدیکی تنانه با او دارد هم از این موضوع بیاطلاع خواهد ماند. سعی کردم به این مسأله برسم که این زن، همین زنی که یک روز از زندگیاش را دیدیم و دغدغهها و نگاهش به مرگ و زندگی را تا حدودی میشناسیم، از زندگی به معنای خاص «زندگی خودش» چه میخواهد.»
و از داستانهای مهشید امیرشاهی به عنوان یک نمونه درخشان از نوشتار زنانه یاد میکند:
«از نمونههای درخشان نوشتار زنانه برای من، داستانهای مهشید امیرشاهی ست که در آن جنسیت و بدن زن، بیپروا و به فراخور نیاز داستانی وارد میشود و به بهترین شکل در داستان مینشیند.»