چهرهنگاری توخالی، هنر گفتن بدون گفتن است. بجای توصیف مستقیم ویژگیهای مثبت یا منفی فرد بر آنچه بیان نشده و حذف یا القا شده تمرکز میکند. تاثیر آن از اینجاست که گاهی سکوت بیش از فریاد سخن میگوید و آنچه نشان داده نمیشود از آنچه به نمایش در میآید جای معنادارتری اشغال میکند. به شکلی ظرافتمندانه آنچه تلویحی است صریح و آشکار میشود. حجابی که چهره دختر جوانی را میپوشاند همانقدر درباره هویتش به ما میگوید که بخش آشکار وی. این روش در حوزه روانشناسی نیز سودمند است. کسانی که این شیوه را به کار میبرند بیشتر بر جنبههای منفی و حوزههای توسعه فرد تاکید میکنند تا تواناییهای مثبتش. در دنیای مدیریت برای ارزیابی عملکرد در دل یک سازمان به کار میرود. بهتر است از یک کارمند بخواهیم آن چیزی را تجسم کند که نمیخواهد تا اینکه رک و راست ترجیحاتش را نام ببرد. این باعث میشود که حقیقت را دریابیم ضمن آنکه حرمت شرم او را نگه داشتهایم.
چهره نگاری توخالی تعجب و کنجکاوی ما را برمیانگیزد:
«در گوشه بار نشسته بود. چشمهایش سطرهای کتابی فرسوده را جستجو میکرد، شانههایش زیر بار نیرویی ناشناخته خمیده شده بود. عابران او را نمیشناختند. اگر سربلند میکرد هیچ چیزی در چشمان خاکستریاش نبود».
این ضد پرتره حرکت ایجاد میکند. خواننده را برمیانگیزد که بیشتر دربارهاش بداند و به رازش پی ببرد. این سبک بازنمایی ، باعث ترغیب به تفسیر است و تخیل را به پر کردن خلاء ها و سکوتها دعوت میکند. یک نوع پرتره توخالی شامل پرتره طنزآمیز است. همان که خلاف آنچه هست را میگوید. من از به کارگیری این تکنیک در طول داستان بلند «رقیب» لذت بردم. آنجا که ماریا کالاس فقط از طریق رقیبش تصویر شده است؛ یعنی خوانندهای که از او بیزار است و هرگز نفهمیده که مردم چه چیزی را در این خواننده یونانی تحسین میکنند. او که در اپرای تراویاتا (خواننده زن) با اجرای ویسکونتی حضور دارد اینگونه ابراز انزجار میکند:
«آواز پشت شخصیتها محو شده بود. داستان را مثل یک ملودرام بر صحنه سالنی محلی دنبال میکردند. ویولتا با بدلیجات و ابریشم سیاه نقش قربانی مهربان و معصوم را بازی میکرد. ژرمون، بدجنس بزرگ و آلفردو، نریانی بود که به خاطرش هر زنی از کف میرفت. در اطراف کارلوتا، تماشاگران ،از جمله مرد همراه خودش، چنان عاشق و شیفته بازی روی صحنه بودند که از پرده دوم نمایش دستمالهایشان را درآوردند. او داشت در سکوت بد بیراه میگفت: لعنتی! اینکه اپرا نیست! اپرا یعنی نتهای زیبایی که از حنجرههای زیبا بیرون میجهند .لذت، چیزی جز لذت نیست. مثل بشقابی لذیذ یا شرابی گازدار. نه این رنج، این فضای درام، این سانتی مانتالیسم چرک و چسبناک، این شهوتگرایی هیستریک. به جای شرکت در تفریحی دلنشین داشت چیزی تحمل میکرد هیولایی با بیانگری مفرط. پدیدهای تحمل ناپذیر. یک بیماری».
سرانجام میتوان هر دو تکنیک را با هم درآمیخت. تکنیک چهرهنگاری توخالی و چهرهنگاری توپر برای عمق دادن به شخصیت و دراماتیزه کردن معرفیاش. مانند این پسرکی که خدا را خطاب قرار میدهد:
«اسم من اسکار است. ۱۰ سال دارم. من به جان گربه، سگ و خانه آتش انداختم. حتی فکر میکنم که ماهی قرمزها را هم کباب کردم. و این اولین نامهای است که برایت مینویسم چون تا الان به خاطر درسهایم وقت نکرده بودم. همین جا زود بگویم که از نوشتن متنفرم. نوشتن فقط یک دروغ است که چیزها را قشنگ میکند. کلک بزرگترهاست. دلیلش؟ بفرما. میتوانستم اول نامهام را اینجوری بنویسم:”به من میگویند کله تخم مرغی. قیافهام ۷ ساله به نظر میرسد. به خاطر سرطانم توی بیمارستان زندگی میکنم و هیچ وقت با تو حرف نزدهام چون اصلاً فکر نمیکنم که وجود داشته باشی”. فقط اگر اینطور مینوشتم اثر بدی میگذاشت و تو به من علاقه کمتری نشان میدادی در حالی که من نیاز دارم که تو به من علاقمند باشی.»
(اسکار و بانوی صورتی)
توصیه من: اگر شخصیت مستعد آن است چهرهنگاری توخالی یا ترکیبی از توخالی و پر ارائه کنید تا در خواننده انتظاری ایجاد کرده و تخیلش را تحریک کنید. این انتخاب به متن حرکت میدهد حرکتی که آن همه برای نویسندگان قرن ۱۹ اهمیت داشت و امروزه به نظر میرسد مفهومی از بین رفته است.
Magazine littéraire, Mars 2024