مهدی رودسری: هوش ِمنفی

کوچه‌های بهشت خرم و بهشت اِرم و بهشت شمس و بهشت‌های دیگر موازی هم از شمال به جنوب شهرکی ساخته بودند که نامش بهشت ِامام بود وهست و این بهشت

مهدی رودسری: مدرس موسیقی (تار و سه تار).

مجموعه اشعار «در مصاحبت ِپاییز» را پاییز ۲۰۰۶ نشر »جهان تصویر خلاق» (Creative Image World ) در تورنتو / کانادا از او منتشر کرده است.

مجموعه داستان «چراغ خواب‌های معجزه» را نشر زاگرس ( Zagros Editions) در پاییز ۲۰۱۹ در تورنتو / کانادا از او منتشر کرده است.

در وبلاگ ِ «تب‌سار دات کام» (+) برخی نوشته‌هایش را منتشر می‌کند.

مهدی رودسری، کاری از همایون فاتح

کوچه‌های بهشت خرم و بهشت اِرم و بهشت شمس و بهشت‌های دیگر موازی هم از شمال به جنوب شهرکی ساخته بودند که نامش بهشت ِامام بود وهست و این بهشت تشکیل می‌شد از مجموعه ساختمانهای سه طبقه با نماهای یک شکل و پنجره‌های کوچک و هشت قاب و حفاظ‌های آهنی رو به شمال و پنجره هایی یک تکه و مشرف به بالکنی با حفاظ آهنی رو به جنوب و در هر طبقه دو کارمند سازمان بهبود همبستگی شهروندان ِتوانا با نام اختصاری ب – ه – ش – ت که سازمان بهشت خوانده می‌شد با خانواده‌هاشان زندگی می‌کردند و همچنان زندگی می‌کنند.

زندگی در کوچۀ بهشت ِمتین اما در انتهای شهرک ویژۀ کارمندان مجرد بود با ساختمانهایی لاغرتر از ساختمانهای دیگر شهرک و دو طبقه که در هر طبقه فقط یک یکخوابه قرار داشت با دیوارهای شمالی کور که جای پنجره یا پنجره‌های کور سالک یا سالک هایی روی دیوار سایه انداخته بود و انداخته است و معمولن پنجره ایی کوچک اما بی حفاظ در جنوب رو به سوی اتوبانی که شرقی غربی می‌رفت و بعدها بالعکس شد و شرقی غربی رفت و هنوز می‌رود.

دور از رفت و آمد اتوبانی سه فروشگاه در این شهرک آب و نان و نمک و شورت و کفش و کلاه و سینه بند و دیگر چیزهای ساکنان را تامین می‌کرد که اولی در شمال دارای پارکینگی وسیع و همیشه شلوغ بود و هست و البته جنس‌هاش همه در بسته بندی‌های رنگین و سنگین و معروف به خانواده گی و دیگری در مرکز شهرک با پارکینگی کوچک چون مرکز نشینان ماشین هایی کوچک داشتند و دارند و جنس‌هاشان هم بسته بندی درشت و حسابی نداشت و ندارد بس که سبک بودند و سبک هستند اما در جنوبی ترین جنوب ِشهرک چند فروشگاه به چسبیده و کوچولو و فراموش شده بدون پارکینگ قرار داشت و دارد که اجناسش تفاوتی با دو فروشگاه دیگر نداشت و ندارد ولی بدون بسته بندی عرضه می‌شد و می‌شود و معروف است و بود به بازارچه بی سقف چون سقفی برزنتی و مشترک داشتند و دارند و برزنت‌اش سال هاست که تحت تاثیر آفتاب و باران و برف کپک زده اما همچنان هست و دیگر دکان و دکه و چیزهایی شبیه این طور چیزها گرچه اکیدا ممنوع نبود و نیست ولی مطلقن وجود ندارد و نداشته است.

کاری از همایون فاتح

اما اتوبوس‌های ایاب و ذهاب ِشهرک که نامشان تور آسمان بود و هست همیشه وجود داشتند و دارند چون سابقه نداشت و ندارد که وجود نداشته باشند چون اسم‌هاشان هیچوقت تغییرنکرده بود و نمی‌کند و به دو رنگ سرد و گرم که گاهی این رنگ‌ها برای تنوع با رنگ‌های سرد و گرم دیگر می‌آمیختند و می‌آمیزند و باعث لبخنده‌های شیطنت آمیز مسافران هم می‌شدند و می‌شوند و راننده‌ها را از یکنواختی به دو نواختی تبدیل می‌کردند و می‌کنند سبز یا بنفش برای مردها و نوجوان‌ها و زرد و نارنجی ویژه زنان و کودکان و در این رنگ بازی‌ها البته بدون چشمداشتی رنگ‌ها نقش خودشان را خیلی جدی سالی سه بار تغییر می‌دادند و تغییر می‌دهند و این اتوبوس‌ها جز دو ایستگاه در اول و آخر شهرک یا بالعکس در آخر و اول شهرک برای هیچ سوارشدنی و پیاده کردنی ایستگاه دیگری نداشتند و ندارند و کارمندان شهرک بهشت هم نه به اجبار بلکه با اختیاراتی تماماً مسولانه و شخصی موظف بودند از همین اتوبوس‌ها برای حاضر شدن در محل کار استفاده کنند و می‌کنند و با همین اتوبوس‌ها به محل کارهاشان می‌روند و از محل کارهاشان برمی گردند و این قانون در آیین نامۀ استفاده از اتوبوس‌های رایگان آمده بود و آمده است اما کسی چون متن ِآیین نامه را نه دیده است و نه خوانده بود و نه خوانده است آنرا مو به مو اجرا می‌کند همچون آیینی مقدس اما گمشده در یقینی ثابت ولی محو و مستهلک که اصطکاک با آن خطرناک بود و هست و خواهد بود چون طبق یک ماده قدیمی باز مانده از قوانین جزایی که این را هم نه کسی خوانده و نه حتی از راه دور دیده باید با تمام نواقص‌اش اجرا می‌شد و سه بار تخلف از آن به تعلیق کارمند و برای نه روز کاری منجر می‌شد و می‌شود که بسیار دهشتناک باید باشد و بود و سه بار تعلیق اخراج بدون حقوق و مزایای شهروندی برای سه سال در پی داشت و دارد که این مجازات کمی وحشتناکتر از فقر و تنهایی بود و هست.

و مسجدی که در این شهرک با گنبدی طلایی مایل به عنابی در اواسط ِکوچه شمس از ادغام دو خانه ساخته شده بود و اکنون نیست به دلایلی که کسی نمی‌دانست و نمی‌داند سال‌ها بعد از رفرم انقلابی در گرد کردن کامل این گنبد که کاملن هم گرد نشد اما منتقل شد به اواخر کوچه متین با ادغام سه خانه و همان گنبد مرمت شده که دیگر گرد نبود اما کسی در گرد بودنش دیگر شکی نداشت و ندارد ولی رنگش ناگهان به نقره ایی متمایل به سبز به خصوص در شبهای ابری تغییر کرد و گرچه در ظاهر مقدس تر شد اما در باطن کمی کدرتر از مکدرتر شد و به همین دلیل ساده هر روز از مومنانی که درآن روزانه نماز جماعت می‌خواندند کاسته شد و در عوض با دستور نامه ایی آیینی به تعداد غیر مومنانی اضافه شد که باید ماهی یک بار عصرانه در آن نماز با جماعتی می‌خواندند که در جمع همیشه با هم تفرقه داشتند و به همین دلایل پیچیده دور از هم اما کنار یکدیگر نماز می‌خواندند و امام این مسجد هم هر نه ماه و ده روز تعویض می‌شد و هنوز هم این رسم عوضی اجرا می‌شود حتی بدون یک روز تاخیر.

ادامه رمان در صفحه ۲

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی