مجتبی زمانی: ضرورت عصیان در ادبیات داستانی فارسی

رمان فارسی از خواننده دعوت می‌کند به واقعیت زندگی رضایت دهد. شیر محمدِ در تنگسیرِ چوبک تنها مانده‌ است. چرا؟

عصیان به عنوان درونمایه‌ای برای ادبیات داستانی، کاری از همایون فاتح

مقدمه

برای هر نویسنده و به تبع آن برای خواننده‌اش حداقل دو جهان موازی وجود دارد. یک جهان واقعی که در آن زیست می‌کند و یک جهان که خود آن را از نو آفریده است. این دو جهان به موازات هم، در کنار هم و در تعامل با یکدیگر وجود دارند. نویسنده تجربیات کوچک و بزرگی دارد که به دوره هایی در موقعیت‌های مختلف مربوط می‌شود. گاهی تجربه ریشه در ناخودآگاه نویسنده دارد گاهی در خودآگاه او. گاهی تجربه حاصل خوانده‌ها، دیده‌ها و شنیده‌های نویسنده است که به تدریج در خیال نویسنده به هم وصل می‌شوند. ذهن نویسنده آسیاب قدرتمندی می‌شود که تجربیات، خوانده‌ها و دیده‌ها و شنیده‌ها را خرد می‌کند و آن‌ها را ماده جهان تازه‌ای می‌سازد. از این تخریب و خرد کردن و به هم چسباندن نقاط مختلف جهان واقعی چیز کاملا متفاوتی ساخته می‌شود که شباهت زیادی به جهان واقعی ندارد. جهان داستانی برآمده و پاسخ به جهان واقعی است نه رونوشت آن. جهان داستان و همه شخصیت‌های داستانی، مکان‌ها و زمان‌های روایت شده به تدریج هویت مستقل خود را پیدا می‌کنند. در جهان داستان هم جنگ می‌شود، انقلاب می‌شود، اعتصاب می‌شود. آدم‌های داستان می‌آیند، تجربه ورزی می‌کنند و می‌میرند. رمان‌های بالزاک، مراحل مختلف انقلاب فرانسه و تحولات درونی جامعه را به میانجی شخصیت‌های داستانی تصویر می‌کنند. رمان بزرگ خانواده تیبو روایت بزرگ جنگ جهانی اول را پیش چشمان ما تصویر می‌کند. فلوبر در تربیت احساسات روایتگر اتفاقات و انقلابات عصر خود می‌شود.

مساله مهم این جاست که جهان داستانی با وجود هویت مستقل و قائم به ذات خود، همبسته جهان واقعی است. جنگ‌ها، صلح‌ها و اعتصابات جهان داستان به تدریج در جهان واقعی تاثیر می‌گذارند. (تصویر یک) داستان‌های کوتاه چخوف زمینه ساز انقلاب اکتبر می‌شود. رمان ژرمینال امیل زولا مقدمه اعتبار بخشیدن به اعتصابات کارگری فرانسه می‌شود.

همبستگی جهان داستان و جهان واقعی از زوایای مختلف می‌تواند مورد بررسی و پژوهش قرار بگیرد. این مقاله بر آن است که ایده عصیان گری زنانه در جهان داستان را با نگاهی به رمان‌های متاخر فارسی مورد بررسی و ارزیابی مجدد قرار دهد. برای نزدیک شدن به ایده مورد نظر، این مقاله در دو بخش به بررسی موضوع می‌پردازد.

● عصیان گری زنانه در ادبیات داستانی غرب
● وضعیت زنانه در ادبیات داستانی فارسی

همبستگی جهان واقعی و جهان داستانی

عصیان گری زنانه در ادبیات داستانی غرب

آنچه در غرب به عصر روشنگری موسوم است دوره‌ای بلند از اواخر قرن هفده و تمامی قرن هجده را در بر می‌گیرد. دوره‌ای که ارزش‌های مورد نظر جامعه از دین و سنت به سمت خرد و فرد گرایی چرخید. عقاید “جان لاک” در باب تقدس حق مالکیت در جامعه غربی جای پای بیشتری باز کرد. حق مالکیت درون خود ایده مالکیت شخص بر بدن خود را نیز در بردارد. فکری که از فلسفه شروع شد و پایش به ادبیات و داستان هم کشیده شد. قرن نوزدهم در غرب، قرن شخصیت‌های داستانی زنی می‌شود که می‌خواهند مالک بدن خود باشند. برای اعاده این حق مالکیت، در برابر جامعه، سنت‌ها و ارزش‌های پذیرفته شده‌اش می‌ایستند.

الیزابت در رمان غرور و تعصب با آقای دارسی مخالفت می‌کند. “اما بوواری” محدودیت‌های زنانه حاکم بر جامعه را نمی‌پذیرد. برای رهایی از وضعیت محدود کننده، معشوقه می‌گیرد، دزدی می‌کند و فریب میدهد و در نهایت خود را می‌کشد. ” آناکارنینا” از جهان تولستوی فرار با معشوقه‌ای که خود برگزیده را به حرمت زندگی نجیبانه با اشراف زاده‌ای که مناسبات جامعه به او تحمیل کرده است، ترجیح می‌دهد. چخوف داستان ” آگافیا” را روایت می‌کند که زن سوزنبان بودن در شهرستانی کوچک و هیچ افقی پیش رو نداشتن را بر نمی‌تابد. مساله مهم اینجاست که نویسنده اروپایی دوران پساروشنگری، جزئی نگر، خدای گونه و نامرئی در اثر حضور دارد. تنها روایتگر عصیان زنانی می‌شود که سنت و عرف جامعه زمان خود را بر نمی‌تابند. نویسنده در روایت و قضاوت مداخله شخصی نمی‌کند که متن رنگ و روی کلیشه و شعار بگیرد. متن روایتگر زندگی زنانی می‌شود که انتخاب و اختیار و عصیان می‌کنند. گناه و لذت را عامدانه بر می‌گزینند و به ملال و سنت تن نمی‌دهند. عصیان گرانی که تاوان سنت شکنی خود را هم پس می‌دهند. یا مثل ” اما بوواری ” و ” آناکارنینا” خود را می‌کشند یا آگافیا می‌شوند که بعد از به صبح رساندن شبی در بستر راوی شجاعانه به استقبال مجازات می‌روند و خود نماد وضعیت زنانه می‌شوند: ” آگافیا ناگهان از جا پرید، سرش را بالا گرفت، با قدم‌های محکمی پیش رفت، حالا می‌شد دید که عزمش را جزم کرده و دل و جرئت به هم زده است. ” [۱]

وضعیت زنانه در ادبیات داستانی معاصر

جرج لوکاچ در مقاله‌ای به نام روایت و توصیف به واکاوی مساله رئالیسم در ادبیات می‌پردازد [۲]. بر این اساس پیوستگی و گره گشایی یک متن، ذات واقعیت اجتماعی و تاریخی موجود در جامعه را روایت می‌کند. شخصیت‌های نوعی، عمل‌ها و موقعیت‌های منطبق بر آن جنبه‌های اساسی جامعه را در دوره‌ای معین خلاصه می‌کنند. گزینش‌ها و حذف‌های متن تصادفی نیست. در واقع یک اثر رئالیستی موفق ریشه در تاروپود جامعه دارد. بر این اساس فرم رمان در واقع برگردان زندگی روزمره در عرصه ادبی است.

در ادبیات داستانی فارسی، رمان‌های خوب و منسجمی آفریده شده‌اند که واقعیت داستانی دقیق و پر از جزئیاتی دارند. از جمله این داستان‌های متاخر می‌توان به رمان ” چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم ” [۳] از زویا پیرزاد اشاره کرد. گزینش این اثر از این رو حائز اهمیت است که نویسنده فرم رمان را برای باز آفرینی برداشتی زنانه از زندگی سیاسی اجتماعی جامعه ایران پسا مشروطه بکار گرفته است. مسائلی مانند هویت زنانه، عشق و جامعه در رمان مطرح شده است، این بخش بر آن است که تا به میانجی روابط درونی متن و تاثیرات خودآگاه و ناخوداگاه اثر به جامعه شناسی ادبی متن بپردازد. برای نزدیک شدن به این منظور از سه زاویه به رمان چراغ‌ها را من خاموش میکنم به عنوان نمونه‌ای از ادبیات زنانه معاصر فارسی نزدیک می‌شویم. کتاب ” چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم ” به عنوان نمونه یک کار رئالیستی موفق و مطرح بررسی شده است و این مقاله ادعای محال در نظر گرفتن تمام آثار داستانی فارسی را ندارد. نگارنده بر این باور است که این پیش فرض به کلیت استدلالی مقاله خدشه‌ای وارد نمی‌کند.

● بار سنت و مذهب بر متن داستانی
● مسئله طبقاتی
● مسئله فقدان بدن

بار سنت بر متن داستانی

رمان “چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم” روایت زندگی کلاریس زن ارمنی ساکن در محله شرکت نفت در آبادان دهه چهل است. کلاریس که همسر و سه فرزند دارد، زندگی‌اش با ورود خانواده سیمونیان و سکونت آن‌ها در نزدیکی خانه راوی دگرگون می‌شود. در برخوردها و مهمانی‌های اولیه کلاریس به امیل سیمونیان چهل ساله علاقه مند می‌شود. او اشتیاقش را به این مرد که رفتاری مقبول و رمانتیک دارد، آشکار نمی‌کند. امیل با کلاریس رفتاری دوستانه دارد. کلاریس در داستان هم خود مادر است هم دختر و هم خواهر. مادر و خواهر او بار بخشی از روایت را به دوش می‌کشند. کلاریس که کدبانویی ملال زده است به دنبال عشق نایافته‌اش در زندگی در امیل سیمونیان (که با مادر و دختر نوجوانش زندگی میکند) می‌گردد. پسر نوجوان کلاریس هم در در روایتی موازی به عشق نوجوانی دختر امیل می‌افتد. روزی امیل قرار می‌گذارد که با کلاریس صحبت کند. کلاریس خیالات عاشقانه دارد ولی امیل از علاقه‌اش به زنی دیگر می‌گوید. کلاریس از متوهم بودن حس عاشقانه خود به خشم می‌آید. چند وقت بعد خانواده امیل سیمونیان از آن محل می‌روند. مدت زمانی می‌گذرد تا کلاریس در کنار خانواده‌اش به آرامشی بی پایان بازگردد، همه چیز به آسمان آبی بی حتی یک لکه ابر ختم می‌شود.


عقرب‌کشی، شهریار مندنی‌پور

نشر مهری، لندن ۲۰۲۰

تا من بخواهم بخواهمت، آی یای یای! لای پنبه‌بوته‌ها بخوابانمت، گره روسری‌ات را باز کنم و بخواهم گفتن دوستت داشتنت را هی بگویم.. و تو سینه به سینه موج‌های پرزه سپید، هنوز آهسته آهسته با مواظبت قدم برمی‌داری مبادا پا بگذاری روی لانه بلدرچین که سه تخم ماه در آن می‌درخشند درخشان‌تر از مرواریدهای بحرین خلیج پارس…

تهیه کتاب (+)

شهلا زرلکی در نقد خود از این رمان [۴]، به درستی به این نکته اشاره میکند که با یک رمان آشپزخانه‌ای / آپارتمانی روبرو هستیم. داستانی با محوریت یک زن که در قلعه‌ای به نام آشپزخانه روی می‌دهد. این جغرافیای سنتی رمان حکایت از فکری سنتی در پسِ پشت خود دارد. روایت زنی ملال زده که جهانش پشت آن همه ظرف و بوی غذا و پخت و پز، کوچک و پنهان شده است.

ایده “زن خوب فرمانبر پارسا” به شکلی مدرن شده در افکار راوی تکرار می‌شود. ” یاد پدر می‌افتم که می‌گفتم نه با کسی بحث کن نه از کسی انتقاد کن، هرکی هرچی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. ” (چراغ‌ها، صفحه ۳۵)

کلاریس خود گاهی به این فکر سنتی پشت اعمالش آگاه می‌شود. وقتی دارد برای دوقلوها قصه شاهزاده خانم را می‌گوید با خود حرف می‌زند: ” برای اولین بار فکر کردم چه بامزه که دختر شوهر انتخاب کند نه برعکس. “

اولین بار که کلاریس به عشق امیل فکر میکند دارد آشپزی می‌کند. لحظه‌ای حواسش پرت می‌شود و دستش را می‌سوزاند. که یادآور دوگانه مذهبی لذت و گناه است. وقتی در بخش پایانی به دیدار امیل می‌رود. همزمان با دیدارشان باران ملخ از آسمان آبادان می‌بارد (دوگانه معصیت و عذاب الهی).

مسئله این است که کلاریس بطور عامدانه‌ای در خانواده‌ای با قید و بندهای سنتی بسیار گرفتار شده است. گاهی نوری می‌بیند در دنیایی که چیزها جور دیگری کار می‌کنند. ولی وقتی روایت پیش می‌رود. از سه روایت عاشقانه داستان (آرمن/ امیلی، کلاریس/ امیل، آلیس/ یوپ) تنها رابطه‌ای که حالت خواستگاری و پذیرفته شده اجتماعی دارد پیش می‌رود. انگار پشت پایی باشد به دنیای متفاوت چیزها و مهر تاییدی باشد به این فکر که دنیا تنها وقتی کار می‌کند که چیزها به امور فعلی و سنتی‌شان وفادار باشند.

مسئله طبقاتی

در رمان چراغ‌ها چند دسته آدم وجود دارند. آدم هایی که زندگی اشان محور داستان است و روایت می‌شود. آدم هایی که زندگی اشان در حاشیه می‌آید. دیده می‌شوند ولی محوریت ندارند. روایات اصلی در خانه‌های مجهز محله‌ی شرکت نفت در آبادان دهه چهل روی می‌دهد. مکان و تاریخی کاملا گلچین شده برای مخاطب. یک آرمان شهر طبقه متوسطی در دل یک جامعه عقب مانده و فقر زده. خانه‌های مجهز یک شکل برای سکونت آدم هایی که توانایی مالی و اقتصادی این را دارند که مهمانی بروند، مراسم یادبود بگیرند، برای بچه‌هایشان قصه شب بگویند یا حتی دچار ملال شوند. کلاریس کدبانویی خانه دار است و آرتوش کارمند ” گرید بالای” شرکت نفت. بخش ابتدایی داستان تلاش موفق و ماهرانه نویسنده است برای آفریدن زندگی در دنیای محدود به منازل شرکت نفت. کلاریس از پنجره آشپزخانه‌اش آدم‌ها و خیابان‌ها را می‌بیند. دو قلوها کلاس پیانو و سینما می‌روند. پدر روزنامه می‌خواند و بحث سیاسی می‌کند. در رمان چراغ‌ها آدم‌ها و دسته‌های دیگری هم حضوری کمرنگ دارند. کلاریس از خاطرات کودکی‌اش می‌گوید: ” دست در دست پدر از کوچه‌های باریک ده گذشتیم، به بچه‌های لاغر و کثیف نگاه می‌کردم که چسبیده به دیوارهای کاهگلی یا از پشت پنجره‌های کج و کوله زل زده بودند به مسافرهای شهری. ” (چراغ‌ها، صفحه ۲۱۷)

یا وقتی کلاریس ماجرای آشنایی‌اش با حاجی، پیرمردی که صبح‌ها و عصرها توی محله‌های شرکت نفت نان لواش می‌فروخت رو روایت میکند. ” چند سال پیش که پسرش توی شط غرق شد، رفتم دیدن زنش که حاجی می‌گفت از غصه دارد دق می‌کند. مادر و آلیس که فهمیدند رفتم دیدن زن حاجی گفته‌اند دیوانه‌ای. آرتوش گفت کار خوبی کردی. چهلم پسر نشده. زن حاجی خودش را آتش زد و مرد. حاجی دو ماه بعد زن گرفت. مادر و آلیس گفتند برای حاجی چشم روشنی نمی‌بری؟ و خندیدند. آرتوش فقط سرتکان داد. و من دیگر از حاجی نان لواش نخریدم. (چراغ‌ها صفحه ۱۸۰)

توصیف کوتاهی هم که از زبان آرتوش از محله شطیط بیان می‌شود، تصویر روشنی از دنیای خارج از خانه‌های مجهز شرکت نفت است. ” باید روز برویم چون شطیط برق ندارد. یادت باشد آب هم برداریم چون لوله کشی هم ندارد. باید حواسمان باشد با کسی دست ندهیم و بچه‌ها را نوازش نکنیم که یا سل می‌گیریم یا تراخم. ” (چراغ‌ها، صفحه ۱۳۷)
کلاریس در جهانی که روایت می‌کند همه این چیزها را می‌بیند و می‌داند اما یک اصل اساسی مهم هم دارد. نباید با کسی بحث کرد یا بحث سیاسی کرد. ” بعد از رفتنشان از آرتوش پرسیدم، آمدنشان به اینجا خطرناک نیست؟ گفت نگران نباش فقط گپ می‌زنیم ” (چراغ‌ها، صفحه ۸۸)
” مگر قول نداده بودی که نروی سراغ شاهنده؟ مویم را که ریخته بود روی پیشانی پس زد. صدبار گفتم حرفهایی را که شنیدی درست نیست، شاهنده بنده خدا سیاست بازیش کجا بود؟ (چراغ‌ها، صفحه ۶۰)

مساله اساسی کلاریس اینجاست که محافظه کار است. حاضر به تغییر چیزی در جهان نیست. جهان را از میان پنجره آشپزخانه طبقه متوسطی خودش می‌بیند و به همان رضایت می‌دهد. در پایان وقتی داستان در آبی اسمان و آرامشی بی لکه پایان می‌پذیرد، وضعیت را همان طور که بوده پذیرفته است. رفاه برای هم طبقه‌ای‌های خودش در دنیای محصور خانه‌های شرکت نفت و رنج و فقر آدم‌های خارج از آن محله. کلاریس که عصیان نمی‌کند، کسی می‌شود که وضعیت آشخل، زن حاجی و محله شطیط را همان طور که بوده پذیرفته است، عصیان کلاریس امری شخصی نیست، اتفاق اجتماعی است که رخ نداده است.

مساله فقدان بدن

رمان چراغ‌ها، داستان حرف‌های نگفته و مناسبات جا مانده است [۵]. ولی از میان چیزهای نگفته و جزئیات توصیف نشده یک جای خالی بزرگ وجود دارد. راوی و تقریبا تمام شخصیت‌های داستان بدن ندارند. سرها و ذهن‌های شناوری هستند که دور هم جمع می‌شوند، حرف می‌زنند، مهمانی می‌روند و حتی دل می‌بندند بدون بدن و جسم. راوی تنها یک بار از ظاهر خود چیزی می‌گوید. ” تقریبا از همه مردهایی که می‌شناختم بلندقدتر بودم، غیر از آرتوش که وقت هایی که کفش پاشنه تخت می‌پوشیدم همقد بودیم. ” (چراغ‌ها، صفحه ۴۵)

روایت که پیش می‌رود یک بار از ظاهر ویولت دخترخاله تهرانی نینا هم چیزی گفته می‌شود. ” کفش‌های پاشنه بلند پشت باز پوشیده بود. بلوز بی آستین سفیدش خال‌های قرمز داشت. ” (چراغ‌ها، صفحه ۱۱۹)

اگر این فرض را بپذیریم که در واقعیت داستانی رابطه بین عصیانگری و بدن رابطه‌ای لازم است نه رابطه‌ای لازم و کافی [۶] به فهم خود از متن کمک کرده‌ایم. شخصیت هایی که عصیان می‌کنند، بدن و جسم دارند. ظاهر کلاریس هیچ وقت توصیف نمی‌شود. “اِما بوواری”، “آناکارنینا” و “آگافیا” عصیان می‌کنند پس بدن دارند. زیبایی و ظاهرشان در داستان بارها به قلم آمده است. حتی با معیارهای محدودکننده قرن نوزدهم پای اروتیسم را به متن کشیده‌اند. صحنه کالسکه سواری اما و لئون به زیبایی وصف می‌شود و ماندگار می‌شود. آگافیا شبی را در کلبه راوی به صبح می‌رساند. کلاریس رمان چراغ‌ها بدن ندارد. از دیدگاه مکان داستانی هم، کلاریس قلعه‌ای به نام آشپزخانه در رمان دارد ولی اتاق خواب ندارد. مدعای این مقاله این است که حذف بدن و اروتیسم از رمان چراغ‌ها عامدانه و بر آمده از ناخودآگاه غیرعصیانگر متن است تا اینکه متاثر از عامل بیرونی سانسور باشد. زویا پیرزاد در رمان “عادت می‌کنیم” از عامل اروتیسم پنهان به خوبی استفاده کرده است. با احتیاط اولین هم آغوشی آرزو و سهراب در متن روایت می‌شود. وقتی آرزو و سهراب در اتاق نشیمن مغازه مشغول سیاحت آن مکان عجیب و درشکه با چرخ‌های طلایی‌اند: ” آرزو به سهراب نگاه کرد، یک وَرِ یقه کت چرمی هنوز تا داشت. حس کرد مثل آدمی است که بعد از مدت‌ها پرسه زدن برای پیدا کردن نشانی خانه‌ای ناگهان خود را مقابل خانه ببیند و از در زدن بترسد. فکر کرد دختر پانزده ساله نیستم که بترسم. دست دراز کرد تا یقه را صاف کند. توی حیاط زیر نور کجی که بک لحظه تابید گوشه‌ای از چرخ طلایی کالسکه برق زد. ” (عادت می‌کنیم، صفحه ۱۶۰). چند صفحه بعد اروتیسم پنهان، در لابلای مکالمه آرزو و سهراب بار دیگر استفاده می‌شود.

“بس که غر زدی هول شدم. دو بند انگشت خمیر دندان خوردم. داشتم مسواک می‌کردم که تلفن کردی. آرزو زد زیر خنده. خوب که خندید و گفت: خمیر دندان بیشتر دوست داری یا ماتیک؟ سهراب گفت هرسه. آرزو ریسه رفت. ” (عادت می‌کنیم صفحه ۱۶۹)

بدن در رمان چراغ‌ها در پنهان و آشکار اثر محذوف است. چون کلاریس قصد و عزم عصیان گری ندارد.

بحث و نتیجه گیری

همبستگی جهان داستان و جهان واقعی همبستگی دوگانه است. جهان واقعی که تغییر می‌کند، جهان داستان پاسخی به جهان واقعی می‌شود. ولی مساله مهم این است که جهان واقعی هم از جهان داستانی هم متاثر می‌شود. تغییر در جهان داستان آرام آرام به جهان واقعی هم می‌رسد. به همین دلیل است که عصیان گری در واقعیت داستانی مهم می‌شود. اما بوواری یه نمونه خوب از شخصیت عصیانگری است که واقعیت داستانی می‌سازد. ” اما بوواری ” از رمان هایی که خوانده است الهام گرفته و خود را جای قهرمانان رمانتیک می‌گذارد، واقعیت محدود کننده دهکده‌ای که در آن زندگی می‌کند را برنمی تابد. به سمت گناه و لذت و عصیانگری رانده می‌شود. وضعیت مشابهی برای کلاریس در رمان ” چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم ” پیش می‌آید. داستان و قصه‌های عاشقانه می‌خواند و خود را جای قهرمانان کتاب‌ها می‌گذارد. واقعیت اطرافش را پر از محدودیت و نابرابری می‌بیند ولی راه دیگری پیش می‌گیرد. آرام و محافظه کار وضعیت را می‌پذیرد.

از دیدگاه جامعه شناسی ادبی، یک نتیجه مهم ادبیات و رمان خواندن این است که تخیل و حساسیت خواننده تحریک می‌شود. خوانش متن که تمام شد خواننده دست به مقایسه جهان داستان و جهان واقعی می‌زند. بعد خواننده به حقارت و فقر جهان واقعی پی می‌برد. این اتفاق مهمی است که تجربه خوانش مادام بوواری، آناکارنینا و آگافیا به مخاطب می‌دهد ولی ادبیات داستانی فارسی یا عصیان ندارد یا بسیار کم دارد. رمان فارسی مسیر مخالفی می‌رود که گویا خواننده باید پس از خواندن متن به واقعیت زندگی رضایت دهد و آرامش بگیرد. عصیانگرانی مانند شیر محمد در رمان تنگسیر صادق چوبک در عرصه داستان فارسی همانقدر که ضرورت وجودی دارند تنها و کم شمار هم باقی مانده‌اند.

پانویس:

[۱] – بهترین داستان‌های کوتاه چخوف، گزیده و ترجمه احمد گلشیری، انتشارات نگاه، صفحه
۱۲۴
[۲]- درآمدی بر جامعه شناسی ادبیات، گزیده و ترجمه محمد جعفر پوینده، انتشارات نقش جهان، صفحه ۱۴۰
[۳]- چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم، زویا پبرزاد، نشر مرکز.
[۴]- چراغ‌ها را من روشن میکنم، شهلا سرلکی، انتشارات نیلوفر.
[۵]- ترجمه انگلیسی رمان با عنوان things we left unsaid منتشر شده است.
[۶]- لازم و کافی عنوان‌هایی برای شرط‌های منطقی هستند. اگر الف شرط لازم برای ب باشد، آنگاه از درستی ب می‌توان درستی الف را نتیجه گرفت.

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی