ساسان قهرمان: «غزل»ی با ۷۹ بیت از «لحظه-داستان»‌هایی به درازای زمان

قصه‌های مجموعه داستان «انتظار خواب از یک آدم نامعقول» مهدی گنجوی به یک آلبوم عکس می‌مانند و «عکس» چیست مگر جز لحظه‌ای که ناگهان هست، و ناگهان نیست؟

مهدی گنجوی، کاری از همایون فاتح

«… این داستان پایان خوشی ندارد. پایانش همین جایی که من نشسته‌ام و می‌خواهم خودم را خلاص کنم نیست. پایانش قبل از حالاست. چیزی که این بین اتفاق می‌افتد مهم نیست. شما در هر حال نخواهید فهمید من چه کار خواهم کرد. منم آینده‌ی به‌وجود نیامده‌ی همین متنی هستم که دارید می‌خوانید…»  (خمیازه‌ی یک گربه – روایت ۳۴ از مجموعه داستانک‌های «انتظار خواب از یک آدم نامعقول»- به قلم مهدی گنجوی)

عکس؟ حس؟ طرح؟ پلات؟ شخصیت؟ موقعیت؟

روزی روزگاری ارنست همینگوی شرطی به‌خشم و تمسخر  با هم‌قلم‌هایش بست و «قصه‌»ای نوشت با شش واژه: «کفش نوزاد برای فروش. استفاده نشده.»

اگر آن «شش واژه »، آن «داستان شش کلمه‌ای» ارنست همینگوی، به آگهی‌های صفحات آگهی و حوادث روزنامه‌ها می‌مانست، قصه‌های مجموعه داستان «انتظار خواب از یک آدم نامعقول» مهدی گنجوی به «عکس» می‌مانند. به یک آلبوم عکس. و «عکس» چیست مگر جز لحظه‌ای که ناگهان هست، و ناگهان نیست؟ یک لحظه‌‌ی ناگهان که نگاهت را نادانسته ناخواسته می‌کشد به خود، یک لحظه‌ی ناگهان که دانسته ندانسته خواسته نخواسته، ناگهان دست می‌بری تا  بگیری‌اش، نگهش داری، به درونش بنگری، و ناگهان نیست.

اصل ماجرا یا اصل تفاوت اما در چیز دیگری است: در «سنگیّت سنگ».

فرمالیست‌های روس می‌گفتند کارِ شعر، کارِ داستان، کارِ زبان، این است که ما را دوباره با زندگی، با خود، با حس‌ها پیوند دهد؛ دوباره «آشنا» کند. چگونه؟ از راهِ زودودنِ، پس زدنِ پرده‌ی «آشنایی»‌های به‌عادت، زودودنِ رنگ و زنگِ توهمِ دانستن، توهمِ «آشنا» بودن؛ از راهِ برگذشتن از رویه‌ی سنگ و دوباره به‌یاد آوردنِ «سنگیّتِ سنگ».



«انتظار خواب از یک آدم نامعقول» مجموعه‌ی ۷۹ داستانک به قلم مهدی گنجوی، با آنچه به عادت «داستان»، «داستان کوتاه»، یا حتا «داستانک» می‌نامیم و می‌شناسیم، فرق دارد. بخشی از ارزش آن هم به همین است. به همین تفاوت، به خطر کردن و برگذشتن از عادت‌های روایت‌نویسی و رها کردنِ قلم از بندهای معهودِ مَدرِسی. ۷۹ تصویر حسّی، ۷۹ لحظه، ۷۹ نفس، ۷۹ نفسی که راوی‌های آن‌ها برمی‌کشند و بازدم اما، از ذهن و نگاه مخاطب است که برمی‌آید.

می‌گویند طراحی-نقاشی‌های غارهای چند ده هزارساله‌ی آدمیان کهن نخستین نمونه‌های روایتِ داستانیِ بشر است. روایتِ حس‌ها و واقعه‌ها. و می‌پرسند،‌  آیا «داستان»‌اند آن‌ها یا «گزارش و تاریخ»، یا فقط «نقش»هایی به تفنن؟ می‌گویند روایت‌های منظومِ «هفت‌پیکر» نظامی و «شاهنامه» و «مثنوی معنوی» مولوی «شعر» نیستند،  چرا که از خیال‌اگیزی و مواجیّت حسّی شعر بی‌بهره‌اند، و «داستان» هم نیستند، زیرا همپای «حکایت»های پندآموز  و افسانه‌های کهن، از «موقعیتِ داستانی» و از تفرّدِ درونی «شخصیتِ داستانی» هم بهره‌ای نبرده‌اند. آیا «داستان»‌اند آن‌ها یا «پندنامه»، یا فقط «حکایت»هایی‌ نه به نثر؟

از دورانِ «بوطیقا»/ «فنِّ شعر» ارسطو اگر نه، دستکم از مقاله‌های انتقادیِ ادگار آلن پو تا نمونه‌ی آموزشیِ «شاه مرد، ملکه مرد، وزیر مرد» هنری جیمز،  و از شرطبندی همینگوی تا «کتابِ موجودات خیالی» بورخس و تا بعدها و بعد و هنوز،  بحث «داستان» بودن و نبودنِ گونه‌هایی از روایت، همیشه نقل محافل قصوی بوده و هست.

آن بحث‌ها اما همه گِردِ محور  بود و نبودِ «پلات» و «موقعیت- شخصیت» در روایت‌ها می‌چرخند و «سنگیّت سنگ»، زنگ برگرفتن از حس، نه محورِ جدل‌ها بوده و نه چندان در یادها مانده است.

می‌گویند روایتی «داستان» است که «پلات» داشته باشد، و می‌گویند «پلات» در هر داستانی «نحوه‌ی چیدمان حوادث» است. «پلات» اما نه فقط آن چیدمان،  که در واقع آن «داستانِ پشتِ داستان» است، نه آن «داستان»ی که در رو، در ظاهر، در چیدمانِ به‌چشم‌آمدنیِ «موقعیت» و کنش‌ها و واکنش‌های «شخصیت»، گفته و دیده می‌شود. «پلاتِ داستانی»، آن قصه‌ای‌ست که در پسِ پرده می‌گذرد، در درون موج می‌زند، و چه بسا در بهترین حال و حالت و تعریف، گره‌های آن و موج‌های آن در ذهن و جانِ مخاطب باز می‌شود؛ رنگ می‌گیرد. 

مهم‌ترین حربه‌ی مدافعانِ «داستان» بودنِ «داستانِ شش کلمه‌ای» همینگوی هم همین است. که آن دو جمله، آن عبارت، آن ترکیب، تخمِ داستانی، داستان‌هایی، موقعیت‌هایی، شخصیت‌هایی، گره‌هایی و تنگناهایی را در ذهن مخاطبش می‌کارد که در «ظاهر»ِ آن عبارت به‌چشم نمی‌آیند؛ گفته نشده‌اند.  از ویژگی‌های این قصه‌های مهدی گنجوی هم همین است البته، اما از این بیش‌تر، پیش‌تر، فراتر، همان «آشنا»ی «ناآشنا»ست. همان که فرمالیست‌ها برترین نقش و وظیفه‌ی زبان می‌دانستند. همان زنده کردن، باز زنده کردنِ حسّی که در بیدارخوابیِ‌خواب-بیدارِ روزمرّگی‌های زندگی از یاد رفته است. تک تک «لحظه-داستان»‌های مجموعه‌ی «انتظار خواب از یک آدم نامعقول»، همان «سنگیّتِ» سیّال، همان ماهیّتِ رنگ‌رنگ آشنا-ناآشنا، همین عقلِ درونیِ نامعقولِ آدمی را بر دوش می‌کشند.

«آخرین باری که قبل از مرگ به زندگی فکر می‌کردیم صدای آن قصه را می‌شنیدیم که داشت تپق می‌زد و با حرارت داستان نامفهوم خودش را روایت می‌کرد.» (از «داستان آن قصه»، روایت ۷۵)

کاری از همایون فاتح

آیا آن تصویرهای غارهای کهن «داستان» است؟

آیا پیکره‌های «هفت پیکر » نظامی «داستان» است؟

اگر «قصیده» را در «شعر-نظمِ» کلاسیکِ فارسی همسان با «مقاله» بگیریم در «نثر» و «مثنوی» را همسان با «حکایت»، این قصه‌های کوتاه همچو خواب، نه با «دوبیتی-رباعی»، که با «غزل» همخون است.

از کوتاهی «غزل» و نقش «حسّ»ی مواج در گذارِ بیت-موج‌های آن به یکدیگر که بگذریم، یکی از برجسته‌ترین ویژگی‌های «غزل»، نامرتبط بودنِ بیت‌های آن، یا بهتر، در واقع بی‌نیازیِ «متن» به مرتبط نگه داشتنِ معناییِ بیت‌ها به یکدیگر است. در تک تک قصه‌های این مجموعه «انتظار خواب از یک آدم نامعقول» نیز همین ویژگی موج می‌زند. راوی با خاطره‌ای یا واقعه‌ای یا حرکتی و کنشی آغاز می‌کند و سپس جمله‌ها، بندها، کنش‌ها و حرف‌ها از روی سر و از زیرِ پای هم به سوی دیگر می‌جهند و می‌پیچند و سخن را به راهی دیگر می‌برند، اما در بطن و متنِ آن پرش‌ها، آن گریزها، آن بی‌ارتباطیِ خواب‌وار، حسّی یگانه موج می‌زند و نگهت می‌دارد، و ورق می‌زنی و ناگهان آن خواب، مثل خواب می‌گریزد و دست و چشم و ذهنت می‌ایستد تا آن پرده‌های گریزانِ خواب را نگه دارد، تا بداند، تا دریابد چی بود آن که فراموش شده بود…

«شما به این آقایی که همین الان دارد می‌ا‌ٓید نگاه کن. همان که چتر سیاهی دارد و موهایش را با کلاه پوشانده. بله دیدیدش. او به شما که برسد خوابتان تمام می‌شود. هر کار هم که می‌کنید به شما می‌رسد. در دنیای ما به این تمام شدن ناگهانی می‌گویند: تعبیر…» (از قصه‌ی «هم»، داستانک ۱۵)

راوی‌ها و موجوداتِ بعضی از داستان‌ها انگار از قصه‌های «کتاب موجودات خیالی» بورخس در آمده‌اند، بعضی‌‌شان انگار از  لابه‌لای سطرهای مقالات شمس و مناجات شیخ ابوسعید ابی‌الخیر به این قرن سرَک کشیده‌اند، بعضی‌ها از سیاهی انفجار در سنگرهایی دور-نزدیک به سپیدی کاغذ نشت کرده‌اند انگار و بعضی‌ دیگر از همین شهرها، خانه‌ها، اتاق‌خواب‌ها، از زیرِ کرسی‌ها، اداره‌ها، انبارهای بایگانی‌ها، از لابه‌لای ماشین‌ها، از ابرهای صفر-یک یک-صفرهای اینستا و فیسبوک و تلگرام و «سلفی»های همین امروز  باریده‌اند و پرده‌پرده روی هم آوار می‌شوند. راوی‌های این قصه‌‌ها، چه «اول‌شخص» و چه «سوم‌شخص»، همه «تو»یی انگار، زیرا راوی‌های  روایت‌های مهدی گنجوی «داستان» نساخته‌اند تا بخوانی و سرگرم شوی یا بیاموزی و تهییج و پس، خمیازه‌ای به تدخیر؛ ساده، ساده، ساده، آینه در دست گرفته‌اند. آینه‌ی حس‌ها، دریافت‌ها، سردرگمی‌ها، رفتن- نرفتن‌ها و راه-بیراهگی‌های انسانِ نسل خود و عصرِ خود.  و این «خود- تو» دستِ ذهنت را می‌گیرد و می‌کشاندت به قعرِ رودخانه‌ای، نه، گردابی، از خواب-گام‌‌هایی که نمی‌دانی از آنِ تو بوده‌اند یا دیگری، یا نه، از آنِ همه، کابوس‌خوابی از آنِ «تو-همه»ای چون «دوزخ»ِ آرداویراف و دانته، پیکرهایی همه یک پیکر، تا به‌یادت بیاورند که همان «مسخ»ِ کافکا بوده‌ای و هستی و نشسته‌ای، نشسته بوده‌ای، بر سکوی «محاکمه»ای که متهم شاکی دادستان وکیل قاضی ژوری نگهبان شاهدش تویی. بر صحنه‌ای که راوی بازیگر کارگردان تماشاگرش تویی.


عقرب‌کشی، شهریار مندنی‌پور

نشر مهری، لندن ۲۰۲۰

تا من بخواهم بخواهمت، آی یای یای! لای پنبه‌بوته‌ها بخوابانمت، گره روسری‌ات را باز کنم و بخواهم گفتن دوستت داشتنت را هی بگویم.. و تو سینه به سینه موج‌های پرزه سپید، هنوز آهسته آهسته با مواظبت قدم برمی‌داری مبادا پا بگذاری روی لانه بلدرچین که سه تخم ماه در آن می‌درخشند درخشان‌تر از مرواریدهای بحرین خلیج پارس…

تهیه کتاب (+)


می‌گویند ماهیت هر انسان خاطره‌های اوست. که انسان با خاطراتش زنده‌ است. راوی‌های «انتظار خواب از یک آدم نامعقول»، بر همین انگشت گذارده‌اند. بر خاطره‌هایی نه از یک آدم، که از آدمیان. بر خاطراتِ فراموشِ آدمیانی فراموش‌تر.

از تنگنای بازیگوشانه‌ی «رازها» (نخستین داستان) در روایتی لطیفه‌وار تا حدیثِ خاطره‌‌وار «سرنوشت یک بیت»، از روایتِ نسبتن «واقع‌گرا»ی «مصاحبه شغلی» تا گزارش‌وارِه‌ی تلخ «داستان آن حفره» (واپسین داستان)،  لحظه‌لحظه‌هایی شاید از هر نظر به‌غایت گوناگون، از «نظرگاهِ راوی» گرفته تا سبکِ و لحن و تا دم-نگرش‌های اجتماعی، فلسفی، سیاسی، حسی، عاطفی، و …، این مجموعه‌ی ۷۹ لحظه-داستان انگار «غزل»ی است با ۷۹ بیت که  هجو-وهم‌های ساده‌ی گاه شوخ گاه زهرآگین،  چون بندی خون‌چکان از لابه‌لای کابوس‌‌های به‌نظم بی‌نظمِ آن می‌گذرد و  چه خواب باشی چه بیدار، بیدارخوابت می‌کند؛ زیرا، «عجیب این است که هر بار که از رویاهایم برمی‌گردم واقعیت هولناکتر شده است.»  (از قصه‌ی «سفر»، داستانک ۴۲)

بیشتر بخوانید:
مهدی گنجوی: انتظار خواب از یک آدم نامعقول

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی