سولماز کاکایی: تحمل حبس به سبک بزرگ علوی – مجموعه‌ی «روشنفکر کوچک»ِ نسیم خاکسار

مکان، صرفا زمینه‌ای خنثی برای نقل داستان نیست و به عکس در تعامل با شخصیت‌ها به فضایی چند بعدی و درونمایه‌ای عمیق بدل می‌شود. زندان، مکانی و مفهومی و موتیفی جدایی‌ناپذیر از سنت ادبی ایران، عموما صحنه‌ای است برای به نمایش در آوردن نهایت رنجی که انسان در جامعه خویش می‌برد. آثار پیش از تبعید نسیم خاکسار بیش از هر جا در زندان و کمیته و دادگاه و یا حدفاصل بین این‌ها اتفاق می‌افتند. در پنج داستان مجموعه‌ی روشنفکر کوچک، “یک شاخه بنفشه برای عدید”، “چرم کف پای عدید”، “زاهد”، “عثمان” و “روشنفکر کوچک”، زندانیان نه ساقیان مواد مخدر و نه دزدان و نه قاتلان که سیاسی‌هایی هستند که جرمشان پخش اعلامیه و شعارنویسی و فعالیت‌های ضدحکومتی و مبارزه در راه آزادی است. در داستان‌‌های این مجموعه‌، مبارزه برای آزادی به فضای زندان ختم می‌شود اما نه به نشانه‌ی توقفِ مبارزه که در امتداد آن.

میشل فوکو در مراقبت و تنبیه: تولد زندان سیر تحول انواع شکنجه و تنبیه را تا ساختن زندان، به منزله مجازات، دنبال می‌کند؛ در سال‌های نخست سده‌ی نوزدهم “زندان در چنان پیوندی عمیق با خودِ عملکردِ جامعه ظاهر شده بود که تمامی تنبیه‌های دیگری را که اصلاح‌گرایان سده‌ی هجدهم طرح کرده بودند به دست فراموشی سپرد” (فوکو، ۲۸۶). تعذیب و تنبیه‌های گذشته که در جهت نمایش قدرت و بیشتر بر پایه شکنجه‌های جسمی و عذاب‌های بدنی بودند حالا “بیش از هرچیز به شکل ساده‌ی محرومیت از آزادی” استوار بودند. “در جامعه‌ای که آزادی نعمتی است که به طور یکسان به همه تعلق دارد و هر فرد با احساسی فراگیر و ثابت به آن دلبسته است، چگونه زندان می‌تواند عالی‌ترین کیفر نباشد؟ پس از دست دادن آزادی ارزش یکسان برای همه دارد” (فوکو، ۲۸۷). زندان ساخته می‌شود تا مجازات محروم شدن از جهان ورای دیوارها، مجرمان را از ادامه اعمال مجرمانه خود باز دارد.

حبس، مرحله آخر تنبیه در مجموعه داستان روشنفکر کوچک است و پیش از آن هم شخصیت‌ها انواع و اقسام شکنجه‌ها را تا سرحد مرگ به جان خریده‌اند اما در داستان‌های مختلفِ مجموعه به روش‌های مختلفی در برابر این کیفرها مقاومت می‌کنند.

یاسین و عدید در داستان یک “شاخه بنفشه برای عدید” که با دو محافظ و دستبند به دست به دادسرا می‌روند، در تمام طول مسیر در حال متلک‌پراندن و شوخی و خنده هستند و همچنین خوشحال، “من و عدید از اینکه کنار هم راه می‌رفتیم خوشحال‌تر بودیم. عدید از من هم خوشحال‌تر بود” (خاکسار، ۷). تکرار کلمات خوشحالی، شوق و خنده در داستان‌های دیگر هم ادامه پیدا می‌کند. عدید و یاسین (همچنین جبور و عثمان، شخصیت‌های دیگر داستان‌ها) هیچ‌کدام در زندان حس شکست و بیهودگی ندارند و حتی گاه به نظر می‌رسد کارهایشان نتیجه داده و قرار است در زندان، پس از زنده بیرون آمدن از دوره تعذیب، پیروزی‌شان را جشن بگیرند. یاسین که از اتاق قاضی بیرون می‌آید دو انگشت را به نشانه دو سال حبس بالا می‌برد و انگار علامت پیروزی را نشان می‌دهد. مدام می‌گفت اگر مادرش را وسط سربازها ببیند رسوایی بالا می‌آورد. اما وقتی او را می‌بیند فقط دست تکان می‌دهد، به قول خودش آن دستش را که آزاد بود. بخشی از او به سوی ملال حبس می‌رود و بخشی‌اش آزادی را جشن می‌گیرد. زندانی‌ها نه تنها در تمنای چیزی بیرون دیوارها نیستند بلکه بیشتر بخش‌هایی که از بیرون زندان تصویری داریم، تصاویر بدبختی و نارضایتی آدم‌هاست و بخش‌های درون زندان حس خوشی و آرامش را منتقل می‌کنند.

در داستان “چرم کف پای عدید”، عدید در فکر چرمی است که زیر پایش بدوزد و درد شلاق را احساس نکند. او به این فکر نیست که کاری نکند که شکنجه شود، او می‌خواهد شکنجه را تاب بیاورد. تعلیم بزرگ علوی را در ذهن دارد که “اگه سرتو تو بازجوئی بیاری پایین یه خنجر زیر گلوته که همچی فرو می‌ره که از  پس کله‌ت می‌زنه بیرون” (خاکسار، ۲۰). یعنی که نمی‌خواهد کوتاه بیاید و پاسخی که بازجو می‌خواهد را به او بدهد اما تعلیم بزرگ علوی برای تاب آوردن کافی نیست و برایش مسئله شده. با این همه راوی زیر فحش و کتک هم می‌تواند برای روبه رو شدن با عدید بگوید “از خوشحالی دل تو دلم نبود” و با آنکه نمی‌تواند از درد راه برود از دیدن دست و پاهای خودش خنده‌اش بگیرد. شلاق خوردن برایش به بازی و مسابقه تبدیل شده، در حالی که بیرون از زندان برای بازی فوتبال بازیکنی ندارند. “گل‌زنا همه‌شون کارگرن… شب کار، روز کار، دخل همه‌شونو آورده. … یکی‌شونو می‌شناسم که باید نون هفت سر عائله رو بده. اون وقت تو ازش می‌خوای گل بزنه؟”(خاکسار، ۱۵ و ۱۶) با یادآوری اینکه بیرون از زندان هم کسی حال خوشی ندارد، فضای زندان کارکرد بازدارندگی و اصلاح‌کنندگی خود را از دست می‌دهد.

در داستان “زاهد” راوی می‌خواهد به جبور که خبر خودکشی دوستش زاهد را شنیده سری بزند. زاهد یک دست و پایش فلج و دفرمه بود، از کودکی با جبور بوده و او برایش حکم پای سالمش را داشته. بعد از دستگیری‌اش، زاهد خودکشی می‌کند. جبور حالا سوگوارِ مرگ زاهد فکر می‌کند بهتر بود او را لو می‌دادند: “اگر پهلو خودمون بود بهتر بود. ما باید همین‌جوری لوش می‌دادیم. همین که پهلو خودمون بود، خوب بود. همین که تنها نبود، خوب بود” (خاکسار، ۳۰). زندانی‌ها با اتحاد و گذر از شکنجه حالا در زندان فضایی به مراتب امن‌تر از جهان بیرون ساخته‌اند تا جایی که فکر می‌کنند در حق دوستشان نارفیقی کرده‌اند که لواش نداده‌اند. حتی همان محدودیت آزادی هم زیر سوال می‌رود زمانی که راوی می‌گوید: “وقتی بند خلوت است آدم یک جور احساس آزادی می‌کند” (خاکسار، ۲۳).

علاوه بر حسِ آزادی و امنیت و کمی شادی، زندانی‌ها موقعیت‌ پیشرفت هم به دست می‌آورند. در داستان “عثمان”، یکی از بازجوها درباره زندانی‌ها می‌گوید: “بی‌سواد می‌رن اونجا، ژان پل سارتر برمی‌گردن!” عثمان در هفت سال حبسی که کشیده بود، خواندن و نوشتن یاد گرفته بود و گورکی، هوگو، بهرنگی، هوارد فاست و تام پین می‌خوانند. آز آن طرف اما بیرون از زندان نجم، شخصیت داستان “روشنفکر کوچک” در یک درگیری خیابانی کشته می‌شود.

عدید و یاسین و جبور و عثمان نقش خود و بازجوها و زندان را به نوعی وارونه می‌کنند و اینگونه مبارزه خود را به پیروزی نزدیک‌تر می‌کنند. “وحشی‌گری کیفر که از جرم پیشی می‌گیرد، جلاد به مجرم و قاضی به جنایتکار شبیه می‌شود” (فوکو، ۱۸). فوکو در مطالعه سیر تعذیب از خبرنامه‌هایی می‌گوید که هدفشان ثبت (جعل) درستیِ حکم و زشتیِ جرم بود تا مردم عبرت بگیرند. اما این ادبیات رفته‌رفته اثری دوپهلو پیدا می‌کند: گاهی مجرم را به هیئت قهرمان در می‌آورد چرا که “به نظر می‌رسید او علیه قانون، علیه ثروتمندان، قدرتمندان، صاحب‌منصبان قضایی، ژاندارم‌ها یا نگهبانان، و علیه مالیات و مالیات‌بگیران نبردی به راه انداخته است”(فوکو، ۸۶). در نهایت ادبیات خبرنامه‌ای تبدیل می‌شود به “ادبیاتی که در آن جرم تجلیل می‌شود، اما از آن رو که جرم یکی از هنرهای زیباست، از آن رو که صرفا می‌تواند کار سرشت‌های استثنائی باشد، از آن رو که قساوت زورمندان و قدرتمندان را آشکار می‌کند، از آن رو که تبهکاری هنوز هم شیوه‌ای برای ممتاز بودن است… یک بازنویسی تمام‌عیار زیبایی‌شناختی… این ادبیات در ظاهر، کشف زیبایی و عظمت جرم است” (فوکو، ۸۸). نسیم خاکسار بی‌آنکه ادعایش را یا شاید حتی قصدش را داشته باشد، تصویری زیبایی‌شناسانه از زندان و تصویری قهرمانانه از زندانی‌ها ارائه می‌دهد. اگرچه ماشین تایپ را پیدا کردند، اگرچه پخش اعلامیه‌ها متوقف شد، اگرچه شکنجه شدند اما مجبور نشدند “سر خم کنند” و بازجوها شکست خوردند و مبارزه ادامه پیدا خواهد کرد. هرچه نباشد جور دیگری هم می‌شود به قضایا نگاه کرد؛ بزرگ علوی گفته بود که وقتی خنجر زیر گلویت هست نمی‌شود سرت را پایین بیاوری، خنجر فرو می‌رود و از پس کله‌ت بیرون می‌زند. عدید به این نتیجه رسیده بود که “اما این ور  و اون ور که می‌شه بچرخونیمش. ربم در اومد تا فهمیدم که راه دیگه‌ای هم هس!” و راه دیگر آن بود که از خود زندان هم برای پیش بردن اهدافشان استفاده کنند.

بسیاری از آنچه نسیم خاکسار پیش از تبعید نوشته است در زندان می‌گذرد و به نوعی ادبیات زندان به حساب می‌آید. اندوه و دلتنگی و آرزوی رهایی غالبا فضای این نوع آثار را آکنده می کند و شخصیت‌ها شامل گرفتارشدگانی شکست‌خورده می‌شوند. اما در مجموعه‌داستان روشنفکر کوچک، کلماتِ شادی و شوق و کِیف از فرکانس بالایی برخوردارند و شخصیت‌ها مثل قهرمانانی نجات‌یافته از بی‌عدالتی رفتار می‌کنند تا مجرمانی گرفتار. آنها پیش از آنکه به زندان برسند در کمیته شکنجه شده‌اند ولی آن را به سخره و بازی گرفته‌اند؛ محکومانی که قرار بوده چیرگی بر بدنشان آنها را داغ‌خورده، شکست‌خورده و شکسته‌شده نشان دهد، بازجوها را ناکام می‌گذارند و می‌خندند. دوام آوردن و مقاومت شخصیت‌ها زندان را به عنوان بعد جدیدی از مبارزه آشکار می‌کند که مبارزان در آن به هدفشان از همیشه نزدیک‌تر شده‌اند. زندان، تنبیهی روحی و روانی که قرار بود از همه تنبیه‌های گذشته فراتر برود و آزادی، دلیل مبارزه محکومان را از آنها سلب کند، بدل می‌شود به امکانی جدید برای جستن آزادی.

  1. خاکسار، نسیم (۱۳۷۹)؛ روشنفکر کوچک. هانور: نشر بیدار.
  2. فوکو، میشل (۱۳۷۸)؛ مراقبت و تنبیه: تولد زندان. ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده. تهران: نی.

در همین زمینه:

«کابوس قتل عام زندانیان سیاسی در ادبیات ایران – نسیم خاکسار: از زیر خاک

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی