خوان خوزه آرهاولا ( Juan José Arreola – ۲۱ سپتامبر ۱۹۱۸ تا ۳ دسامبر ۲۰۰۱)، یکی از مهمترین نویسندگان مکزیک در قرن بیستم بود. مهمترین اثر او مجموعه داستانی است به نام «توطئه» (Confabulario ).
خوان خوزه آرهاولا کودک کار بود.
رضا علامهزاده درباره او مینویسد:
«در دانشنامهای ادبی درباره خوان خوزه آرهاولا نویسنده فقید مکزیکی خواندهام که گرچه نامش در خارج از آمریکای لاتین کمتر برده شده ولی در واقع از پیشروان سبک رئالیسم جادوئی شناخته میشود که بسیار پیشتر از «بورخِس» و «مارکِز»، یعنی یک نسل قبل از آنها، از سبک رئالیسم فاصله گرفت و در قصههای کوتاهش، طنز و تخیل و انتقاد اجتماعی را با هم ترکیب کرد. در این قصه کوتاه همین سه خصیصه به شکلی سخت هنرمندانه در هم تنیده شده است.»
بانگ
غریبه نفسزنان به ایستگاهِ متروک رسید. چمدان بزرگش، که کسی قادر به حملش نبود، شیرهاش را کشیده بود. با دستمال عرقِ صورتش را پاک کرد، و با دستی سایبانِ چشم، به ریلها، که در افق گم میشدند نگاه کرد. نفس بریده و نگران دیدی به ساعتش زد: دقیقا وقت حرکت قطار بود.
یک نفر، که خدا میداند از کجا ظاهر شد، دستی آرام به شانهاش زد. سر که برگرداند، پیرمردی در مقابلش دید که بگوئی نگوئی به مامورین قطار میماند. در دستش یک فانوس قرمز بود، اما آنقدر کوچک که به اسباببازی میمانست. با لبخند به مسافر که نگران، پرسشی از او کرد نگاه کرد.
-ببخشین قربان، قطار رفته؟
-شما تازه به این مملکت اومدین؟
-من باید بلافاصله حرکت کنم. مجبورم همین فردا تو شهر «تی T» باشم.
-به نظر میآد شما به هیچی دقت نکردین. کاری که لازمه همین حالا بکنین اینه که یک اتاق توی مسافرخونه بگیرین. (و با دست به ساختمان غریبی به رنگ خاکستری اشاره کرد که بیشتر به یک زندان شباهت داشت.)
-ولی من نمیخوام اینجا بمونم، فقط میخوام با ترن برم.
-شما بهتره بیمعطلی یه اتاق اجاره کنین، اگه هنوز باشه. چون ممکنه ناچار بشین تمدیدش کنین بهتره یکماهه اجارهش کنین، هم ارزونتر براتون تموم میشه و هم بهتون بهتر میرسن.
-مگه شما خُلی، آقاجان؟ من همین فردا باید توی «تی» باشم.
-راستشو بخواین همه چیز به شانستون بستگی داره. با این وجود میتونم اطلاعاتی بهتون بدم.
-خواهش میکنم.
-همینطور که میدونین این مملکت به خاطر راه آهنش معروفه. تا حالا موفق نشدن به درستی سازماندهیش کنن، اما در مورد چاپ برنامه حرکت قطارها، و یا بلیتهای مسافرتی کارهای بزرگی انجام دادن. دفترچههای راهنمای قطارها تمام نقاط این مملکت رو به هم پیوند میده. بلیتهائی چاپ کردن برای رفتن به دور افتادهترین و کوچیکترین دهات. تنها چیزی که هنوز نیست قطارهائیه که طبق این برنامههای نوشته شده حرکت کنن و عملا از این ایستگاهها بگذرن. مردم این مملکت همین رو انتظار دارن؛ در ضمن قبول دارن که گاهی بینظمیهائی در برنامه قطار ممکنه پیش بیاد و وطن دوستیشون اجازه نمیده دست به اعتراض بزنن.
-اما، اصلا ترنی از این شهر عبور میکنه؟
-بیشک همون بینظمیهای مشابه رخ میده. همونطور که خودتون متوجه هستین، ریلها سر جاشون هستن، هرچند که یه قدری کج و لوجن. تو بعضی شهرستانها خیلی ساده با گچ روی زمین ریلها را نقاشی کردن. بر مبنای شرائط عملی هیچ ترنی مجبور نیس از اینجا عبور کنه، اما کسی هم نمیتونه جلو این کارو بگیره. من تو زندگیم ترنهای زیادی دیدم که از اینجا گذشتن و چندین مسافر رو میشناسم که تونستن سوارشون بشن. اگه شما بخواین منتظر بمونین البته بنده میتونم کمکتون کنم سوار یکی از واگنهای شیک و راحت بشین.
-این ترن منو به «تی» میبره؟
-حالا چرا شما اینقدر اصرار دارین که حتما مقصدتون شهر «تی» باشه؟ همینقدر که بتونین سوار بشین باید راضی باشین. همینکه سوار ترن بشین زندگیتون عملا یه جهتی میگیره. حالا چه اهمیتی داره که این جهت، جهت شهر «تی» نباشه؟
-برای اینکه من بلیتم برای رفتن به «تی» اعتبار داره. منطقا باید منو ببرن اونجا، درست نمیگم؟
-هر کسی میگه که حق با شماس. توی مسافرخونه شما میتونین با آدمائی حرف بزنین که از روی پیشبینی تعداد زیادی بلیت خریدن. طبق یک قانون عمومی آدمهای آیندهنگر برای همهی ایستگاههای این مملکت بلیت میخرن. کسانی پیدا میشن که دار و ندارشونو خرجِ بلیت کردن…
-من فکر میکردم که برای رفتن به «تی» یک بلیت کافی باشه. لطفا ببینینش…
-بودجهی ساختن قسمت بعدی راه آهن کشوری، با پول یک نفر که تمام سرمایهی عظیمشو داده بلیت رفت و برگشت مسیری رو خریده که توش تونلها و پلهای زیادی داره، تامین میشه که هنوز حتی توسط مهندسای شرکت راه آهن تایید نشده.
-اما ترنی که به «تی» میره راهاندازی شده؟
-نه تنها این. در واقع ترنهای بسیاری در مملکت راه افتاده، اما باید توجه داشته باشین که یک مسیر معین و مشخص ندارن. به زبان دیگه، کسی که سوار یک ترن میشه نباید توقع داشته باشه به مقصدی که میخواد ببرنش.
-چرا اینجوریه؟
-شرکت راه آهن برای دادن خدمات بیشتر به هموطنان ناچاره به بعضی تغییرات مایوسکننده تن در بده. مسیرهای مدوری میسازه برای رفتن به جاهای غیرقابل عبور. این قطارهای سریعالسیر گاهی وقتها سالیان سال در راه هستن، بطوری که زندگی مسافرینشان تغییرات چشمگیری میکنه. در این جور موارد مردن خیلی عجیب نیست، ولی شرکت که همه چیزو پیشبینی کرده، به این ترنها یک واگن بعنوان سالن مراسم تدفین و یک واگنِ قبرستون اضافه کرده. این باعث غرور لوکوموتیورانهاس که جسد مسافر رو که به زیبائی مومیائی شده، در سکوی ایستگاه قطار شهری که در بلیتش نوشته شده زمین بگذارند. بعضی وقتها این قطارها مجبورن از راههائی برن که یک ریل کم دارن. چرخهای اون طرف از واگنها به لرزه میافتن و ضربههائی دردناکی به مسافرای خوابیده میزنن. برنامهریزی شرکت اینه که مسافرای درجه یک اون طرفی میشینن که ریل داره. درجه دوئیها به ناچار ضربهها رو تحمل میکنن. اما بخشهائی هم هستن که هر دو طرف ریل ندارن؛ اینجاها مسافرها به طور مساوی اذیت میشن، تا وقتی که ترن کاملا داغون بشه.
-خدای بزرگ!
-ببینین قربان: دهکدهی «اف F» در اثر یکی از همین تصادفها بوجود اومد. ترن داشت در یک مسیر غیرقابل عبور حرکت میکرد. سنگریزهها چرخهای ترن رو تا ته سنباده زدن. مسافرها که زمانی دراز با هم بودن، حرف زدنهای بیمصرفشون به یک دوستی نزدیک انجامید. بعضی از این دوستیها منجر به عشق شد و نتیجهاش روستای «اف» است؛ یک دهکدهی پیشرفته که پر از بچههای شیطونه که با تکه پارههای پوسیدهی همون قطار بازی میکنن.
-خدای من، من برای یک همچین ماجراجوئیهائی درست نشدم!
-شما لازمه کمی شهامت داشته باشین؛ شاید به یک قهرمان تبدیل بشین. فکر نکنین شرائط مناسبی برای ایثار وجود نداره. اخیرا دویست مسافر ناشناس یکی از پرافتخارترین صفحات تاریخ راه آهن ما رو نوشتن. جریان این بود که تو یک مسافرت آزمایشی، لوکوموتیوران به موقع متوجه اخطار جدی ماموران راه سازی شد. در جاده، پلی که باید از روی یک دره میگذشت وجود نداشت. بله، لوکوموتیوران به جای اینکه دنده عقب بره در نطق غرائی از مسافرها میخواد شهامت لازم را برای پیش رفتن داشته باشن. ترن که توان این رو نداشت هر تکه اش کلهپا شده به اون طرف دره رسید، درهای که تازه یه رودخونه عمیق و پر آب از زیرش رد میشد. در نتیجهی این عمل قهرمانانه شرکت چنان رضایت پیدا کرد که ساختن پل را برای همیشه ملغاء کرد و در عوض تخفیف چشمگیری برای مسافرینی که شهامت روبروئی با این زحمت اضافی را داشتن قائل شد.
-ولی من باید همین فردا در «تی» باشم!
-اشکالی نداره! من دلم میخواد شما مسیرتونو تغییر ندین. به نظر میرسه آدم با برنامهای هستین. هرچه زودتر یه اتاق توی مسافرخونه بگیرین و به اولین ترنی که میگذره سوار شین. سعی کنین در اسرع وقت این کارو بکنین؛ هزار نفر هستن که جلوتونو میگیرن. قطار که برسه، مسافرها که از انتظار کشیدن طولانی تحریک شدهان، برای اشغال ایستگاه قطار با سر و صدا هجوم میآرن. خیلی وقتها به خاطر بیادبی و یا بیاحتیاطی حوادثی رو موجب میشن. به جای اینکه با نظم سوار بشن به هم فشار میآرن: در نتیجه شانس سوار شدن رو برای همیشه از دست میدن، و قطار اونارو، نگران روی سکوی ایستگاه جا میذاره و میره. مسافرها، ناراحت و عصبی به بیفرهنگی خودشون فحش میدن و برای مدتی طولانی به هم توهین میکنن و توی سر و کله هم میزنن.
-و پلیس هیچ دخالتی نمیکنه؟
-سعی کردن برای هر ایستگاه یک گروه پلیس تشکیل بدن ولی غیرپیشبینی بودن ورود قطارها به ایستگاهها این کار پر هزینه رو غیرقابل استفاده کرد. بعلاوه، خیلی زود پلیسها رشوهخوار بودنشو با سوار کردن مسافران پولداری که در عوض این کمک هرچه با خودشون داشتن به اونا میدادن، رو کردن. بعد برای حل این مشکل موسسههائی مثل مدرسههای بخصوص باز کردن تا مسافرهای آینده، اونجا درس شهرنشینی بگیرن و کورسهای مربوطه رو ببینن. اونجا بهشون یاد میدن چطوری سوار یک ترن که با سرعت بسیار زیاد داره حرکت میکنه بشن. یک جور زره هم بهشون میدن تا مسافرای دیگه نتونن دندههاشونو خرد کنن.
-ولی وقتی سوار ترن شدی دیگه خطری متوجهات نیست؟
-تا حدودی. فقط بهتون توصیه میکنم به ایستگاهها دقت کنین. میشه پیش بیاد که شما خیال کنین به شهر «تی» رسیدین ولی این فقط یک توهم باشه. برای سامان دادن به واگنهائی که زیادی پر هستن شرکت راه آهن خودش رو ناچار دیده بعضی موارد رو دستکاری کنه. ایستگاههائی وجود دارند که مطلقا ظاهری هستن: وسط جنگل ساخته شدهن و اسم بعضی از شهرهای مهم روشونه. اما فقط یک کمی دقت کافیه تا قلابی بودنشون معلوم بشه. مثل دکورهای تئاترن، و آدمهائی که اونجا هستن از پوشال درست شدن. این عروسکها براحتی صدماتی رو که از هوای بد خوردن نشون میدن، اما گاهی وقتها تصویر کاملی از واقعیت هستن: تو صورتشون نشونههای یک خستگی ابدی دیده میشه.
-خوشبختانه «تی» خیلی از اینجا دور نیست.
-اما حالا ترن مستقیم نداره. هرچند این شما را از اینکه فردا به اونجا برسین محروم نمیکنه، همونطور که تمایل دارین. سازمان راه آهن، گرچه ناکارآمده، اما امکان سفر بدون توقف بین راه رو از بین نبرده. شما میبینین که آدمهائی هستن که به هیچ چیزی حتی توجه نمیکنن. بلیت برای رفتن به «تی» میخرن. یک قطاری میاد، سوارش میشن، و روز بعد میشنون که راننده اعلام می کنه “به شهر «تی» رسیدهایم.” اینجور مسافرها، بدون هیچ پیشبینی، پیاده میشن و در عمل به شهر «تی» میرسن.
-میتونم کاری بکنم که به چنین امکانی دسترسی پیدا کنم؟
-معلومه که میتونین. چیزی که آدم نمیدونه اینه که این کار بدرد همه میخوره یا نه. به هر حال امتحانش کنین. با این باورِ جدی که ترنی که میآد به «تی» میره سوارش بشین. با هیچ مسافری تماس نگیرین. میتونن با گفتن ماجرای سفرهای خودشون نگرانتون کنن، یا حتی به مقامات گزارش بدن.
-راجع به چی دارین حرف میزنین؟
-به خاطر وضعیت فعلی ترنها پر از جاسوس حرکت میکنن. این جاسوسها، که بیشترشون هم افتخاری کار میکنن، تمام زندگیشونو وقف قوت بخشیدن به روحیهی سازندهی شرکت میکنن. گاهی وقتها یکی چیزی نداره بگه و فقط برای حرف زدن حرف میزنه. اما اونا بلافاصله به همهی معانی مختلفی که یک جمله، هرقدر هم ساده باشه، میتونه بده دقت میکنن. از یک اظهار نظر خیلی ساده بلدن یک عقیدهی قابل مجازات بیرون بکشن. اگر پیش بیاد که شما یک سادگی کوچیک مرتکب بشین، بی برو برگرد بازداشت میشین: یا باقی زندگیتونو تو یه واگن زندان میگذرونین، یا مجبورتون میکنن تو یه ایستگاه عوضی پائین بیاین و توی جنگل گم بشین. با اعتقاد کامل سفر کنین، تا حد ممکن کمتر غذا بخورین، و تا وقتی یه چهرهی آشنا ندیدین پاتون رو روی سکوی ایستگاه نذارین.
-اما من توی «تی» کسی رو نمیشناسم.
-در این حالت باید مراقبتهاتون رو دو برابر کنین. به شما اطمینان میدم که توی راه وسوسههای زیادی خواهید شد. اگه از پنجره به بیرون نگاه کنین در تلهی سراب میافتین. پنجرهها با مکانیسم هنرمندانهای درست شدهاند که میتونن همه نوع توهمی رو در مسافرها ایجاد کنن. لازم نیست آدم ضعیفی باشین تا تو این تلهها بیافتین. دستگاههای معینی، که از داخل لوکوموتیو کار میکنن، صدا و حرکاتی رو ایجاد میکنن که به نظر بیاد قطار داره حرکت میکنه. هرچند ترن هفتههاست که ایستاده ولی مسافرها از پنجرهها منظرههای چشمنوازی رو میبینن که دارن رد میشن.
-چه هدفی داره این کار؟
-شرکت همه این کارا رو با یه هدف سالم انجام میده تا نگرانی مسافرها را تقلیل بده، و احساس تغییر مکان رو تا حد ممکن کم کنه. امید میره که یه روزی شانس بزنه و راه آهن دست یک شرکت قدرتمند بیفته که براشون مهم نباشه بدونن کی به کجا میره و از کجا میآد.
-و شما خودتون خیلی با ترن سفر کردین؟
-من، قربان، فقط سوزنبانم. راستش رو بگم یک سوزنبان بازنشسته که فقط گهگاه اینجا پیدام میشه، برای اینکه اون دورههای خوش یادم بیاد. هیچوقت سفر نکردم و علاقهای هم به این کار ندارم. اما مسافرها قصههاشونو برام گفتهن. میدونم که ترنها غیر از دهکدهی «اف» که ماجراش رو براتون گفتم، روستاهای زیاد دیگری هم ایجاد کردهن. بعضی وقتها پیش میاد که کارکنان قطار دستورای مرموزی دریافت میکنن. از مسافرها میخوان که از قطار پیاده بشن، ظاهرا برای اینکه از دیدن زیبائیهای یک محل معین کیف کنن. بهشون از غار و آبشار و خرابههای دیدنی میگن. مامور مهربانانه میگه: “پانزده دقیقه توقف برای اینکه از دیدن غار فلان یا بهمان لذت ببرید.” به محض اینکه مسافرها به اندازه کافی از قطار فاصله میگیرن، قطار با سرعت تمام فرار میکنه.
-و مسافرها؟
-برای مدتی سردرگم از یکجا به جای دیگه میرن، اما بعد دور هم جمع میشن و یک دهکده به پا میکنن. این ایستگاههای بیرون از زمان، در جاهای مناسب درست میشن، خیلی دور از شهرها، و پر از مواد طبیعی کافی. اونجا دیگه مردها شریک زندگیشونو ترک میکنن و به زنائی که خیلی زیادن، بخصوص جوون، بند میکنن. شما بدتون میاد روزهای آخر زندگیتونو تو یک محل ناآشنای خوشمنظر، با یک دختر جوان بگذرونین؟
غریبه، سرشار از مهربانی و شیطنت، با لبخند چشمکی زد و به پیرمرد نگاه کرد. در همین لحظه صدای سوتی از دور شنید. سوزنبان جِستی زد و با فانوسش علامت های مضحک و مغشوشی داد.
غریبه پرسید: همین قطاره؟
متاسفانه پیرمرد با سرعت به طرف خط دویده بود. وقتی به یک فاصله معینی رسید سر برگرداند و فریاد زد:
-شانس آوردین! فردا به ایستگاه معروفتون میرسین. گفتین اسمش چی بود؟
مسافر پاسخ داد: «ایکس! X»
در این لحظه پیرمرد در روشنی بامدادی محو شد. اما نقطهی سرخ فانوسش همچنان در میان ریلها با سرعت به سوی قطار میدوید و میجهید.
در عمق این منظره، لوکوموتیو مثل یک ظهورِ پر سر و صدا نزدیک میشد.
بیشتر بخوانید: