حمید فرازنده: جان یوجل، شاعر «فحشکار» – آیا می‌توان در اعتراضات فحش داد؟

جان یوجل، پوستر: ساعد

در موقعیت انقلابی کنونی، در روزهای گذشته، به ویژه در جریان اعتراضات دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف، شعارهای مردمان معترض با فحش درآمیخت. رسانه‌ها معمولا در گزارش‌های روزانه خود از اعتراضات فحش‌ها را سانسور می‌کردند. آیا باید واقعاً دشنام را سانسور کرد؟
ابراهیم گلستان در مد و مه می‌نویسد:
«من بیداری را ترجیح میدهم. من فحش را میبخشم زیرا طبیعی است که از عجز میآید.»
آیا معترضان در ایران، برای مثال از تبهکاری حاکمان درمانده شده‌اند که فحش می‌دهند؟ آیا فحش نمایانکر عجز آنان است؟
جان یوجل، شاعر ترکیه‌ای پاسخ دیگری به این پرسش‌ها می‌دهد: گاهی فحش صریح‌ترین و شیواترین بیان واقعیت موجود است. حمید فرازنده، او را به ما معرفی می‌کند. می‌خوانیم:

شاعری در کشور ترکیه می‌زیست به نام «جان یوجل» (۱۹۲۶-۱۹۹۹) که هم در زندگی روزمره و هم در شعرهایش فحش و بدوبیراه گویی هیچگاه کم نمی‌شد. یک بار از او پرسیدند علت این فحش‌ها چیست استاد؟ جان گفت: «در مملکتی که این همه ولدزنا هست، بی‌فحش مگر می‌شود، سخن گفت؟»

یک بار دیگر که با این پرسش روبرو شد، غلظت پاسخ را زیادتر کرد: «برایتان این جور بگویم: منابع الهام من دولتمردان و قحبه‌ها هستند.»

اما بعدتر فرق فحش با فحش را این طور شرح داد:

«فحش در دهان فاشیست‌ها چاله‌ی مستراح است؛ در زبان طبقه‌ی کارگر، گلی که می‌شکفد.»

شاعر مهمی بود جان یوجل. در بین شاعران و خوانندگان شعر از محبوبیت و احترام قابل توجهی برخوردار بود. بارها به زندان رفت و چندبار محکومیت کشید. استاد بی‌چون و چرای زبان کلاسیک انگلیسی بود. ترجمه‌هایش از شکسپیر همچنان در زبان ترکی بی همتاست. می‌گفت: «من شعر را زیاد جدی نمی‌گیرم؛ همین برایم بس است که شعر مرا جدی بگیرد… شعر یکهو سر می‌رسد: یا یک بنفشه‌ی آفریقایی را بهانه می‌کند، و یا جوانی در خون غلتیده را. بعد روبرویم می‌نشیند: حالا اگر توانستی بنویسم.»

شاعر از یک طرف دارد می‌گوید شعر چقدر چیزی جدی است و نمی‌تواند بدون سرودن آن آرام بگیرد و از طرف دیگر می‌گوید آن را جدی نمی‌گیرد. این احساس دوگانه در واقع به عنوان بارزترین ویژگی شعر جان یوجل به چشم می‌خورد. شعر او شعری است بسیار حساس نسبت به رنج‌ها و گرفتاری‌های دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم.

طنز او طنزی است که به دروغ، فریب، تناقض، و به حماقت‌های برآمده از نظم اجتماعی می‌پردازد و گاه خودش را هم به گونه‌ای وارد گود می‌کند تا بگوید از قاعده مستثنی نیست، اما در آن واحد، افشاگر مضحک بودن موقعیتِ هم فریبکار و هم فریب‌خورده است. در خوانش اول شعرهایش ممکن است لبخندی به لب‌هایمان بنشاند، اما کمی که شکیبا باشیم، می‌بینیم چه خردورزی عمیقی پشت این طنزِ گاه هزل‌آمیز نهفته است. نگاه او فقط انتقادی نیست، در ضمن به تحول اجتماعی هم می‌اندیشد. از یکی از دوستانش شنیدم: می‌گفت یک بار بر لبه‌ی سنگیِ میدانچه‌ای نشسته بودیم. ناگهان چند بچه را که داشتند کمی دورتر بازی می‌کردند، صدا زد. بچه‌ها که آمدند، بلند شد که دست رویشان بلند کند. گفتم: چه کار می‌کنی عزیز دلم؟ درآمد که: اینها هم که بزرگ شوند صاف مثل پدرهای دیوث‌شان می‌شوند. بگذار من از همین حالا… البته همین قدر بود و پیشتر نرفت.

زن زندگی آزادی، بهار ایرانی

شعر جان یوجل با شورش و خشم غیرمنتظره‌ای به صورت ما سیلی می‌زند. یک مرتبه خودمان را در برابر شعرش لخت و عور می‌یابیم. به عبارت دیگر، انرژی پرخشمی از شعر سرازیر می‌شود و شاعر بدون هیچ خودسانسوری به عریانی تام درونش را بیرون می‌ریزد.

«اهالی برای خواندن نماز باران بیرون زده‌اند

همه آبدست گرفته

دست‌ها به سوی آسمان بلند کرده و

هفت رکعت نماز خوانده‌اند

بعد سه بز ذبح کرده‌اند

تو بیشتر برداشتی من کمتر…

ولوله افتاده در میانشان

صدای تیر و تفنگ

ژاندارم بر سرشان باریده بعد»

برای جان یوجل آرگو و فحش یک کنش پالایشگرانه است. گونه‌ای واکسیناسیون در برابر ستمگری و بی‌عدالتی برای عریان کردن چهره‌ی امر قدسی. هزل در یوجل کنش اجتماعی و کنش شعری را به هم پیوند می‌زند. تاریخ را به روزمرگیِ یک روزنامه تبدیل می‌کند، و برای این، به زبان کوچه و بازار، و لحن ترانه‌های فولکلور تکیه می‌کند.

پس از کودتای ژنرال کنعان اِورَن در سال ۱۹۸۰ کتاب شعری درآورد که در شعری هزل‌آمیز از آن مجموعه، با اشاره به کودتا کلمه‌ی کون هم در شعر دیده می‌شد. بهانه کردند و شاعر را دستگیر کردند. بعد از چند ماه که نوبت محاکمه‌اش شد، رییس دادگاه مستقیما متهم را مخاطب قرار داد و گفت شما در شعرهایتان بارها از کلمه‌ی کون استفاده کرده‌اید. مگر نمی‌دادید جزو کلمات ممنوعه است؟ جان یوجل گفت اجازه بدهید ماجرایی را که در ده ما اتفاق افتاد برایتان شرح دهم: پیرمردی در ده ما مریض شد، برای مداوا به شهر بردندش. دکتر یک شیاف تجویز کرد و گفت در آنوسش بگذارید. شیاف را از داروخانه گرفتند و برگشتند، اما مانده بودند چه کارش کنند. بالاخره مجبور شدند به دکتر زنگ بزنند. «دوا را گرفتیم آقای دکتر، اما گفتید کجا بگذاریم؟» دکتر می‌گوید «هان، بله فهمیدم، بگذارید در مقعد بیمار.» تلفن را که می‌گذارند دهاتی‌ها دوباره هاج و واج به هم نگاه می‌کنند. مجبور می‌شوند ترسان و لرزان دوباره زنگ بزنند به دکتر. دکتر این بار عصبانی می‌شود و فریاد می‌زند: «چه زبان نفهم هستین، فرو کنین تو کونش!!» تلفن را که روستایی می‌گذارد، برمی‌گردد به دور و بری‌هایش می‌گوید: «نگفتم دکترعصبانی میشه؟» … بعد جان یوجل پشتش را به قاضی می‌کند و می‌گوید: در لغتنامه‌ی فرهنگستانِ ما، به اینجا، آقای رییس، می‌گویند: کون. قاضی که از خنده روده‌بر شده بوده، بلافاصله حکم آزادی شاعر را امضا کرد.

با شعری طنزآمیز از او این نوشته را پایان دهیم:

پرودون، فیلسوف فرانسوی، جمله‌ی معروفی دارد:

مالکیت یعنی دزدی.

مردم ما یک قدم جلوتر‌اند:

ما به هرویین می‌گوییم مال

مالک هم می‌شود صاحب مال.

چیزی شبیه قاچاقچی هرویین، یعنی.

اما بدبختی فقط همین نیست:

ما قبلا به فاحشه می‌گفتیم سرمایه.

بر این اساس، سرمایه‌دار می‌شد…

معما این است، پرودون جان!

بیشتر بخوانید:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی