
زینب حسنپور: فرو ریخت
بیا در آغوشم بیا بهار بیا نارنج بیا سمت دره های بی، سمت ِ با تنفگت بزن خرابم را بریز روی سنگفرش، ای کون و مکان جلگه های زرد در سرزمین مادری بزن خرابم را بپاش روی خون پراکنده روی دیوار…
بیا در آغوشم بیا بهار بیا نارنج بیا سمت دره های بی، سمت ِ با تنفگت بزن خرابم را بریز روی سنگفرش، ای کون و مکان جلگه های زرد در سرزمین مادری بزن خرابم را بپاش روی خون پراکنده روی دیوار…
سرگذشتی داشت پنهانی تنیده با ریشههای درخت سرنوشتی آشکار که خودش چوپان روح بود روحِ خودش را انداخته در پیش و خودش شهیدِ خودش طوری که شهادتاش از درون خودش میرسید.
سال بیبنیان ۱۴۰۰ گذشت. به قرن تازهای وارد شدیم. یاد می کنیم از رفتگانمان. از منصور اوجی و گلهای سرخ شیرازش با چهار شعر.
حیرت میکنم از این باغ/که دستِ پاییز را
میبوسد!/حیرت میکنم از این عطر
که خود را/بر جنازه میافشاند!
چند شعر از فریبا شادلو در پرونده ویژه ” اتاقی ازآن خود” ویژه محفل شاعران زن خراسانی. شادلو در این اشعار در تلاش است برای سرکوب زنان در خانواده بیان ادبی بیابد.
جالب نیست که او در این جهان بزرگ صاحب یک گور کوچک هم نشود. جالب هم نیست با نهادن دستهگلی زیر بنای بیقوارهای به اسم سرباز گمنام، گولمان بزنند.
برف می بارد/و تو در آغوش شعرم خفته ای./این روزها غم چنان سنگین است/که دیگر سنگ هم نماد سکوت نیست./من اما در این سپیدی خاموش/می پرسم: تو کیستی/که غیاب ات هم زندگی ست؟
زینب صابر در این اشعار نمونهای از شعری را که در خیابانهای یک کلانشهر اتفاق میافتد به دست میدهد. او دانشآموخته دکتری فلسفه و هنر است و جوایزی را هم به دست آورده.
کاش زنی بودم/در عشیرهای گمنام/کودکم در چادری گِرهخورده/مابینِ شانههام خواب میرفت/چون برّهای سیاه/با پیشانی ِ سفید/ کاش زنی بودم/با پستانهای پُر از شیر/و ساقهایی راهبَلد/که از خارها آسان میگذشت.
علیرضا آبیز این شعر را همراه شعر بلند دیگری در سال ۱۳۹۶ با نام «کتاب بجستان» جهت دریافت مجوز نشر از سوی نشر کتاب فانوس در تهران به ادارهی کتاب وزارت ارشاد ارسال کرد. پس از چندین نوبت اصلاحیه و دیدار حضوری او و ناشر با رئیس ادارهی ممیزی شعر وزارت ارشاد، سرانجام به طور کامل غیرقابلچاپ اعلام شد.
روایت علی عربی از سرگذشت تبارش حکایت آشنایی در سرزمین خشک و کم آب شرق و جنوب شرق ایران است. شعرهایی از او را میخوانیم و شعری از او را با صدا و اجرای شاعر میشنویم.
وَ دستهایش را روی دهان روی سینه بالای کُسش گذاشته بود دوزانو نشسته نا-راحت مثل مجلس عزایی که در مسجدی محقّر وُ متروک دستهاشان را بالای آلتشان بگذارند وَ سر به پایین بیندازند سرها همه در خونْ –گوسفندْ– در خیرگیِ مشکیها بگویند سلامْ بگویند غم وَ بر سرِ میمِ غم جرقّهی فندکی روشن شود.
تفاوت شعر را با قصه و گزارش دقیقاً در این نکته میدانم که آیا آن کسی که دارد چیزی را بیان میکند میخواهد از حسهای خودش و از خبرهایی که از خارج گرفته به ما گزارش بدهد، یا اینکه میخواهد واکنشهای ذهن خودش نسبت به آن خبرها را به اطلاع ما برساند؟ من این دومی را شعر میدانم.
آدم گاهی دلش میخواهد همه چیزش را بدهد، تا کسی که دو زانو مقابلاش نشسته را ببیند.من چیزی ندارم، هر چه را هم بدهم بهتر از همه شما میدانم روبه رویِ من چیزی نیست، انگار دارم با خودم حرف میزنم، انگار آفتاب دارد خودش را میسوزاند
«اتاقی از آنِ خود» حکایت زیبایی است از تلاش گروهی از زنان شاعر در مشهد که خواستند انجمنی ویژهی خود بر پا کنند. جایی که اداره آن در اختیار خودشان باشد. جایی که «جنس دوم» تلقی نشوند و زیر چتر حمایت کسی نباشند.
آسیبگاهی که در شعرهای هوشنگ چالنگی شکل میگیرد، متاثر از قوتها در شعر اوست: دریافتها و فرازهای شعری در طی زمان رویکردی انعطافپذیر نشان نمیدهند و در همان فرازهایی که یافته است، دچار ایستایی میشود.
روزبه کمالی ساکن لندن است و با برنامه تماشا و پادکست ادبی شیرازه و وبسایتهای گوناگون کار میکند. کتاب شعرش با عنوان از شر وسواسها آماده انتشار است. چند شعر از او:
و برگهای زبانگنجشکها آذین کاجها، و خشاخش خرد شدن فصل فصل من در بارش نگاه خشک آدمها،آری، شعریست هوای جیبهایم باز
شناخت نسل امروز از شعر هوشنگ چالنگی مدیون نشر سالی است که کتاب «زنگولهی تنبل» چالنگی را در سال ۱۳۸۳ و کتاب «آبی ملحوظ» وی را در سال ۱۳۸۷ منتشر کرد. از مهین خدیوی، شاعر و نویسنده و مدیر نشر سالی خواستیم به اختصار درباره آشناییاش با چالنگی و سایر شاعرانی که آثارشان را منتشر کرده برای «بانگ» بنویسد.
طبق قراری که گذاشتهایم، هر ماه به طور اختصاصی به زندگی و آثار یکی از شاعران فارسیزبان خواهیم پرداخت. این ماه شعرهایی از هوشنگ چالنگی به گزینش شاعران و صاحبنظران منتشر خواهیم کرد و نیز یادداشتها، نقدها و گفتوگوهایی پیرامون او و میراث ادبی او.
ایده ما فعلاً این است که هر ماه شمارهای را به یک شاعر فارسیزبان اختصاص دهیم، نمونههایی از آثار او را منتشر کنیم و سپس شعر او را در مقالات و جستارهایی به سنجش بگذاریم و در همان حال با او در گفتوگو قرار گیریم.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.