از ما

از ما

مرتضی خبازیان‌زاده: دشنه‌های بغدادی

وقتی با صدای آسمان بیدار شدم، آمینه در اتاق را باز کرده بود و باد نمناک بارانی خواب را از سرم برد. بعد با صدای بلند که عصبانیت از آن می‌بارید، گفت: دم در کارت دارند. نمی‌دانم در خواب‌بیداری صدایش را شینده بودم که با ابراهیم حرف می‌زد یا انتظار دیدن کسی غیر از او را نداشتم.

ادامه مطلب »
از ما

کابوس قتل عام زندانیان سیاسی- حسن حسام: «باران می‌بارد!»

پس از نماز مغرب شکارچیان می‌آیند شکارهایی را که قبلاً برچین کرده‌اند از بندهای مختلف جمع می‌کنند و می‌برند طبقۀ سوم ساختمان شماره یک. آنجا پس از تکمیل پرونده‌ها شکارهایشان را می‌فرستند اتاق مرگ. سحرگاه آنها را تیرباران می‌کنند. آنگاه، رو به قبله دسته جمعی نماز جماعت می‌خوانند.

ادامه مطلب »
از ما

 منصور کوشان: شاهد دهان خاموش (رمان)، بخش نهم

تنها چیزی که در خانه بود و می‌توانستم با آن خود را تسکین بدهم مشروب‌های پدر بود. هر بار که سرفه می‌کردم و کف دستم پر از قطره‌های خون می‌شد و گلویم درد می‌گرفت یک بطر ودکا و یک استکان برمی‌داشتم و روی همان مبلی می‌نشستم که پدر عادت داشت بنشیند.

ادامه مطلب »
از ما

مهدی معرف: بودن یا شدن- داستان «اگر مرا بزنند…» نوشته غلامحسین ساعدی  

تمام تلاش شخصیت داستان ساعدی، از نمونه‌های منحصر به فرد ادبیات زندان این است که حق تصمیم‌گیری را برای خود نگه دارد. این حق امری ذهنی است. پس جسم را پیشکش می‌کند که از حریم ذهن و تصمیم ذهنی محافظت کند.

ادامه مطلب »
از ما

غلامحسین ساعدی: اگر مرا بزنند…

مطمئن بودیم که “سرشاخه” قدرت آن را دارد که چفت و بست قضایا را هم بیاورد، و آنچه را که تکه‌پاره شده سر هم کند و به نیم‌مرده‌یی جان ببخشد و همه‌چیز را سر پا نگاه دارد.

ادامه مطلب »
از ما

محسن یلفانی: «عرصه» نوشته نگار جوادی، دنیائی دیگر در همین همسایگی

نگار جوادی این بار شهر پاریس را به عنوان عرصۀ رویدادها و درگیری‌های کم-و-بیش روزمرۀ شخصیت‌های خود انتخاب کرده است. امّا نه آن پاریسی که معمولاً می‌شناسیم یا گمان می‌کنیم که می‌شناسیم.

ادامه مطلب »
از ما

ماهک طاهری: بازگشت داماد

ماشین را که به کارواش داد، گفت ماشین عروس است.کارگر کارواش پرسید: “جاده بودی؟” با سر گفت نه. کارگر ادامه داد: “جوری بشورمش، عین روز اولش بشه.” و با پنجه ی پا گل‌های چرخ عقب را تکاند. کمک کرد تا کارگر آلبوم و کارتن روزنامه‌ها را از صندلی عقب بیرون بیاورد.

ادامه مطلب »
از دست ندهید

اسماعیل فصیح: «جایگاه – روزی از زندگی یک نویسنده معاصر ایرانی» به ترجمه جمشید شیرانی

وقتی نویسنده معاصر هجده ساله بود و تازه داشت دوره دبیرستان را به پایان می‌رساند کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به وقوع پیوست و حاصلِ آن سقوطِ دولتِ ملّیِ دکتر مصدق، بازگشتِ محمد رضا شاه پهلوی پس از فرارِ کوتاه مدتی به ایتالیا، و ورودِ دست‌اندرکارانِ دولتِ آیزنهاور بود تا طلایه‌دارِ ورود آمریکا به تاریخِ مرزِ پُرگهر شوند.

ادامه مطلب »
از ما

علی نگهبان: ابتهاج، نشانگانی بر آشفتگی فرهنگی ما

آیا نباید پند بگیریم و به هوش شویم از اینکه شعر و موسیقی سنتی همزمان با دیگر آیین‌های برآمده از سنت و مذهب پس از انقلاب به گونه‌ای سرسام آور همه گیر شدند و در سراسر لایه‌های همبودیک ما گسترش یافتند؟ آیا این تنها یک همزمانی بوده است و پیوندی ژرف‌تر میان آن‌ها نیست؟

ادامه مطلب »
از ما

منصور کوشان: شاهد دهان خاموش (رمان)، بخش هشتم

چرخ‌های صندلی‌ام را به سرعت می‌چرخانم تا سریع‌تر خودم را به جایی برسانم که یقین دارم صدای مادر را شنیده‌ام. با این که بارها این کار را کرده‌ام و سرانجام جز بانو هیچ کس را ندیده‌ام باز وقتی صدای مادر، خواهر یا پدر را می‌شنوم بی‌تاب می‌شوم.

ادامه مطلب »
از ما

مریم پژمان: اشتراک مبهم

مردی پنجاه و یک ساله و از طرفداران پر و پاقرص شما هستم. امیدوارم که به احترام ده سال بزرگتر بودن، نوشته‌های من را تا آخر بخوانید. این ایمیل را برای تعریف، تحسین یا مواردی از این قبیل برای شما فرستادم.

ادامه مطلب »
از ما

ناخدا بانو یا تثلیث جادو – در گفت‌وگوی حسین نوش‌آذر با منصور کوشان

«تثلیث جادو» یا «ناخدابانو»، به رغم صفحه‌های کمش، رمانی است با حجم بسیاری از حادثه‌ها و شخصیت‌ها. تمام شخصیت‌ها و عنصرهای آن، بر مبنای سه کانون موازی، قرینه و متضاد با هم، با یکدیگر در ارتباط تنگاتنگند و هر کدام، اگر من دیگری نباشند، مکمل دیگری‌اند.

ادامه مطلب »
از ما

قباد آذرآیین: گُنگه

خاله بزرگه اما بالاخره شوهر کرد و راحت شد… آب و رنگی داشت… من چی؟ کی می‌آید سراغ من؛ لندهور و دیلاق و این صدای خش‌دار مردانه… از دختر بودن همین مکافاتش نصیبم شده.

ادامه مطلب »
از ما

محمود فلکی: تک‌گویی‌ درونی در تئوری داستان‌نویسی

تک‌گویی، گفتارِ خاموش یا بازگوییِ ذهن است؛ به این معنی که فکر یا خودگویه‌ی شخصیتِ داستان، نوشته یا اجرا می‌شود. شخصیتِ داستان بدون دخالتِ راوی (درمواردی با حضورِ گه‌گاهیِ راوی)، زندگیِ درونی، تجربه‌ها، احساسات و عواطفِ خود را فکر می‌کند.

ادامه مطلب »
از ما

منصور کوشان: شاهد دهان خاموش (رمان)، بخش هفتم

می‌نویسم برای این که نمی‌خواهم جلو بانو لخت لخت باشم. ناراحت می‌شود. می‌نویسم: “حمام رفته‌ام” و لباس‌هایم را می‌پوشم و می‌روم به اتاقم و روی تختخواب دراز می‌کشم. پزشک دنبالم می‌آید و می‌گوید: “از فردا می‌توانی روی صندلی چرخدار بنشینی و به تنهایی هر جا خواستی بروی.”

ادامه مطلب »
از ما

سمیه کاظمی حسنوند: آشیانه ارواح سرگردان

مرد گفت: نعمت… نعمت… امشبم هیات غذا می‌دن. دیشب قورمه سبزی بود و امشب قیمه است. دیدی دیشب چه قورمه ای دادن! پرگوشت و دنبه! بعد با صدای آرامی دوباره گفت: فقط کاش کنارش یه نخود تریاک هم می¬دادن. به حضرت عباس خیییلی ثواب داره.

ادامه مطلب »