
هما شهرابخت: بهشت را من به آتش کشیدم
روایتی از زندگی مردی که در بند اسارت و اراده ارباب گرفتار شده و در مسیری از جنوب به شمال، از بندر سوخته به شالیزارهای سبز، زندگیای تازه اما همچنان محصور مییابد. این داستان نقدی است بر اسارت انسان در قفسهای تحمیلی قدرت و سنت و آزادی را هم در سرکشی میجوید: یک «ضد-اسطوره» مدرن؛ تراژدی انسانیتی که آزادی را فقط در نابودی تمام ساختارهای ازپیشساخته میداند.